جلسه سوم
داستان نویسی کوتاه(جویس کارول اوتس)
دید متفاوت
نوشتن یک قانون دارد. اینکه خستهکننده نباشد.پس هرکاری از دستتان برمیآید، انجام دهید تا متن جالب شود.
من گاهی از دانشجوهایم میخواهم متنی بنویسند که فقط توصیف یک صحنه باشد و شما باید ساختار صحنه را با دقت بچینید و از توصیفات خوب و اصیل کمک بگیرید. میتواند تجربۀ خوبی باشد.
هر داستانی که در ذهنتان هست را با روشی غیرمعمول بیان کنید. برخی نویسندگان تجربی مثل دونالد بارتلمی و جان بارت، انواع داستان عجیب را کار کردهاند. من داستانی نوشتم که مثل یادداشتهایی به همکارانم بود. در انتهای مجله یادداشتهایی به همکارانم مینوشتم که اسمش یادداشتهایی به همکارانم بود و مخاطب فکر میکرد یادداشت است در صورتی که داستان کوتاه بود. این روش فقط برای من نیست و بقیه هم میتوانند انجامش بدهند.
مغز
مغز پیوستگی و عدم پیوستگی را دوست دارد و برایش جذاب است. مغز دوست دارد که محدود باشد و همه چیز به پایان برسد. پس وقتی پاراگراف بلند باشد به چالشی میخوریم که فرآیند خواندن را کند میکند و افراد زیادی آن را نمیخوانند. اغلب رمانهای استفن کینگ خیلی سریع پیش میروند و پرفروش هستند. اصولاً جملات کوتاه و خبری هستند.
حقیقت
داستانگویی شیوهای است برای گفتن حقایق تاریخی. مجلۀ اُپرا چندسال پیش قسمتی داشت که از نویسندگان خانم دعوت کردند تا با مادرهایشان مصاحبه کنند. اول به نظرم ایدهای مسخره آمد ولی بعد از مصاحبه با مادرم، حیرت کردم! همین باعث شد که ایدۀ یک رمان در سرم شکل بگیرد. رمان مادر گمشده را نوشتم.
همه یک معمای حل نشده در زندگیشان دارند و بعضی از افراد حتی بیشتر. در موردش فکر کنید و بعد بروید به سراغ کاغذ و قلم. جملۀ اول را اینطور بنویسید: «یک معمای حل نشده مثل خاری است در قلب» حالا ادامه دهید و خواهید دید که پاراگراف بعدی همان خار در قلب است که توانستید با آن کنار بیایید.
مطالعه
شما نمیتوانید نویسنده شوید مگر اینکه با هدف آثار باارزش بخوانید. خواندن چشمۀ جوشانیست برای نوشتن. دو جور خواندن داریم.
خودجوش و بداهه: کتابی را در کتابفروشی میبینید و به هردلیل تمایل پیدا میکنید که آن را بخوانید.
نظامند: تصمیم میگیرید همۀ داستانهای کوتاه همینگوی را بخوانید که خیلی به درد نویسندهها میخورد. پس شما با خودتان قرار میگذارید که ۲۰ عنوان از کتابهایش را چندینبار بخوانید تا چیزی از آنها یاد میگیرید. وقتی برای بار دوم همان کتاب را میخوانید به ساختارش توجه میکنید. مثلاً اولین جملهاش، عنوان، پاراگرافها، اولین فصل کوتاه است یا خیلی بلند اما انتظار ندارم وقتی مادرم رمان را میخواند به این چیزها توجه کند و به من بگوید: اوه جویس من عاشق این ساختارت شدم!
نوشتن تجلی روح است، یک حس عمیق در درون ما.
نوشتن در یک روز یا یک هفته اتفاق نمیافتد؛ اگر سالیانه یک داستان کوتاه بنویسید بسیار عالی میشود.
یک تمرین
داستانی را که نوشتهاید و از آن خیلی مطمئن هستید را بردارید و زاویه دید یا زمانش را تغییر دهید. مثلا اگر نوشتید « دختری در خیابان قدم میزد» بنویسید « او دارد در خیابان قدم میزند» به زمان حال برگردانید. کل داستان را برگردانید. نفسگیر میشود و گاهی داستان بسیار قوی از کار در میآید.