آخرین امتحان
این كتاب در مورد زندگی نامه و وصیت نامه شهدای دانشگاه اصفهان است.
اثر حاضر حـاوي وصـيت نامـه و زنـدگي نامـه 167 اسـتاد شـهيد ، كارمنـد و دانـشجو دانـشگاه اصفهان است كه با درك لحظات حساس انقلاب و احساس وظيفـه الهـي و بـراي لبيـك گفـتن بـه نايب امام زمانشان كلاس هاي درس دانشگاه را به عشق كلاس هاي درس جبهه و شركت در آزمون عشق و ايثار و شهادت رها كردند و بـه جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شتافتند تا در آن درس معرفت و راه رسيدن به خدا را بياموزند.
این سنگر خالی نمی ماند
برگرفته از زندگی نامه و خاطرات شفاهی سردار رشید اسلام شهید قاسمعلی میراحمدی است. وی متولد 1331 در ورزنه به دنیا آمد. او در سال 1349 به استخدام راه آهن درآمد. و در عمليات فتح المبين، بيت المقدس و رمضان شرکت فعال داشت. در حملة بيت المقدس وارد گردان زرهي شد و هدايت يکي از تانک ها را به عهده گرفت و در همين عمليات بر اثر ترکش موشک از ناحيه سر مجروح شد. و سرانجام در سال1361 درعمليات محرم به شهادت رسید.
اوج مظلومیت
در این مجموعه سعی شده با جمع آوری اسناد و مدارکی از منابع مختلف مانند پیام ها و اسناد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ارتش جمهوری اسلامی و مطالب درج شده در روزنامه ها مجلات و سایت های اینترنتی نقاب خوش آب و رنگی که جنایتکاران ضدانقلاب به اسم ،آزادی بر چهره ی کریه و شیطانی خود کشیده و سال ها جان و مال و ناموس مردمی بیگناه و مظلوم را با خطراتی جدی و جبران ناپذیر مواجه ساختند کنار بزنیم تا همگان بدانند فریادهای مظلوم نمایانه ای که تفاله های باقیمانده از این جرثومه های فساد سر داده و همه را به غیر خودشان جنایتکار میدانند از سر حق است يا... قضاوت را به عهده خود شما می گذاریم ی آنها می خواهند حقایق را در پشت پرده ای از شعارهای فریبنده و جذاب پنهان کنند و آن را آن گونه که میخواهند عرضه کنند تا با وارونه جلوه دادن واقعیت ها انسانهای ناآگاه یا کم اطلاع را فریفته و از مسیر حق دور کنند چرا که تحریف حقایق سلاح است در دست کسانی که سعی در پنهان داشتن حقایق و واقعیت ها دارنداین کتاب در مورد مستندی از جنایات ضد انقلاب در مناطق بحران زده ی غرب و شمال غرب کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.
اوج عروج
شهادت از برترین و مقدس ترین واژه های فرهنگ اسلامی است؛ شهادت اوج کمال انسان است. آن گاه که انسان تمام هستی خود را یک جا نثار معبود خویش میکند و قطره وجودش به دریای بیکران هستی مطلق می پیوندد، به شهادت تاریخ، دین مقدس اسلام که کامل ترین نسخه الهی برای هدایت، شفای امراض درونی و کمال بشر است.
شهید ماشاالله ابراهیمی به خدمت نظام وظیفه اعزام گردید و در این مدت ۲ سال دوران سخت و مشکلی را گذراند. در این دوران بود که میهن اسلامی ما در آتش جنگ خونین تحمیلی ابر قدرت ها و رژیم بعثی عراق میسوخت و او در ارتش مشغول انجام وظیفه بود. که فرماندهی آن تحت فرمان بنی صدر ملعون و خائن بود. از یک طرف تلاش و خون دل خوردن یاران صدیق امام را مشاهده میکرد و از طرف دیگر مواجه با افکار سازش کارانه و خائنانه بنی صدر بود و دوران بس مشکل را پشت سر میگذاشت. از یک طرف حمله ی نظامی رژیم بعثی عراق با کمک جنایتکاران شرقی و غربی و از طرف دیگر هجوم وحشیانه و فعالیت های شوم و جنایتکارانه گروهک های آمریکایی که هر روز مشغول انجام توطئه های فراوان در کردستان و...
همچنین ترورهای وحشیانه منافقین در تهران و شهرستانها افکار شهید ما را به خود مشغول کرده بود.
برشی از کتاب
برای دیدن فرزندانمان به اهواز رفته بودیم. نزدیک به سه ماه بود که ماشاالله را ندیده بودم. من و پدرش خیلی دل تنگ بودیم. چند روزی منزل پسر بزرگ مان بودیم. یک روز نزدیک غروب آفتاب زنگ خانه به صدا در آمد. وقتی در را باز کردم ماشاالله وارد خانه شد. با سر و رویی ژولیده و خاک آلود. کمی هم پایش می لنگید. او را در آغوش گرفتم. خیلی ناراحت بود. میگفت. چند نفر از بچه های گروهانم در عملیات کربلای چهار مفقود شده اند. به گمانم اسیر شده باشند. آمدهام ببینم میتوانم از طریق تلویزیون عراق پیدایشان کنم. گفتم مادر از ناحیۀ پا ناراحتی؟ گفت: چیزی نیست. بعداً متوجه شدم که در عملیات کربلای چهار مجروح شده است. شب همه دور هم بودیم. گفتم: امشب شب خیلی خوبی است چون فرزندانم در کنارم هستند. نمیدانستم که آخرین شبی است که ماشاالله را میبینم. هنگام خواب به پسرم گفتم که میخواهم در کنار ماشاالله بخوابم...انبار حرف
اثر حاضر، صرفا بيان و نقل مستقيم و یا غيرمستقيم خاطرات نيست. بلكه شرح رويدادهاي واقعي و حوادث گوناگوني است كه در برههاي از دوران پرافتخار دفاع مقدس به دست رزمندگان پرتوان اسلام خلق شده و اينجانب به عنوان شاهد صادقي آن را به صورت روزانه در جاي جاي مناطق عملياتي و لحظه لحظه هاي حضور رزمندگان به ثبت رساندهام. اكنون وظيفۀ خود ميدانم آن را به ديگران منتقل نمايم. هدف از اين كار، نه قهرمان سازي بوده و نه قهرمان پروري. چون اعتقاد راسخ دارم كه همۀ رزمندگان در هر سطحي از فرماندهي، مديريت و نيروي رزمي، قهرمان بودهاند. این کتاب یادداشتهای روزانه شهید حمید رئیسی است، حمید رئیسی، متولد ،1340 در یک خانوادهی مذهبی است. پدرش کشاورز بود و توی محله و فامیل به مردمداری معروف بود. وقتی دیپلمش را گرفت و اوایل سال ،59 لباس سبز سپاه را پوشید. حفاظت از بیت امام خمینی(ره) و برقراری امنیت در نقاط دور دست اصفهان، مثل پادنای سمیرم، مجال شرکت در کنکور و رفتن به دانشگاه را از او گرفت. جنگ تحمیلی که شروع شد، اولین حضورش در جبهه را در دارخوین تجربه کرد. خودش میگوید یک بار به جبهه اعزام شده است. اما آن یک بار، بیش از صد ماه به طول انجامیده است؛ یعنی تقریبا تمام هشت سال دفاع مقدس. توی آن هشت سال، از واحد اطلاعات - عملیات که روزهای اول به گشت و شناسایی معروف بود، تا فرماندهی گروهان و گردان را تجربه کرد. در آخرین مسئولیتش هم فرمانده محور عملیات بود.
برشی از کتاب
با نگراني، اضطراب و زحمت فراوان، گردان زمين گير شده را در وسط ميدان مين، سر پا كرده و با سرعت در ميان آتش و دود و خون به عقب برميگردانيم. اين بار بايد خود راهنمايي گردان را به عهده بگيریم و از تجارب شناسايي هاي پيشين حداكثر بهره را ببریم. حالا ديگر كسي راهنماي گردان ما نيست، جز لطف خدا امدادهاي غيبي و. از خداي ميخواهیم خودش راه را بنمايد و با نهايت توكل، دل را به دريا میزنیم و با حدس و گمان و شواهد و قراين، پاي در معبري جديد مي گذاريم. سرستون بودن يعني يك گردان نيرو به دنبال داشتن. باید سرعت را زيادتر كنيم تا به گردان هاي جلويي برسيم. با استمداد از شهداي حاضر، معبري يافته و به سوي خط مقدم دشمن هجوم مي آوريم.امضای خدا
این کتاب در مورد خاطرات سردار شهيد مجيد كبيرزاده است و در سال 1340 در نجف آباد به دنیا امد.
در 31 شهریور سال 1359حمله ي همه جانبه عراق علیه ایران از زمین و هوا شروع شد. مجيد کبیر زاده از اولین رزمندگانی بود که با شروع جنگ به جبهه های دفاع مقدس شتافت. و در عملياتهای متعددی شرکت كرد و رشادت های بسیاری از خود نشان داد. از جمله: عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، رمضان، محرم و...
او در سال 1365 بر اثر اصابت تركش خمپاره به آرزوی ديرينه خود یعنی فیض شهادت نائل آمد.