آیا وکیلم
آیا وکیلم ، 60پرانتز تاریخی برای انتخاب بهترین وکیل
تاریخ نه از جنس قصه و سرگرمی است و نه از جنس درسی که بایدها و نبایدها را نشانه میگیرد. تاریخ هر قومی از جنس عبرت است. عبرتها به ما میگویند که چه حادثهای رخ داده و چه واقعهای ممکن است اتفاق بیفتد. سینه سترگ تاریخ ایران نیز سرشار از عبرت های تلخ وشرین است. باید تاریخ را بارها و بارها خواند تا نقش و جایگاه خود را در میانه این میدان بیابیم. باید بنگریم آنانی که همچون ما در این جایگاه و نقش بودند چرا ضربه خوردند تا تاریخ برایمان آینهای شود که خویش را درست بشناسیم. امروزمان را درست بفهمیم و راه فردایمان را تشخیص دهیم. چرا که تاریخ به قول حضرت امیر تکرارپذیر است.
بر اساس تجربههای تاریخی، ملت ایران هرگاه در پیچ های خطرناک و پرتگاههای دشوار، چشم عبرت به تاریخ و عالمان زمان داشته به سلامت راه پیموده است و هرگاه غافل شده، دشمن سرنوشت شومی برایش رقم زده است.
این کتاب با همت بانوان (شمسه ای) دهه شصت،60 برش تاریخی را با هدف آگاهی از دیده بانی های بزرگان مان برای انتخاب شایسته ترین نماینده به گزین کرده است. امید که این بار نیز ردپایی شورانگیز از انتخابی شایسته در تاریخ آیندگان برجای بگذاریم.
آقا جمال
شنیدن بعضی حرفها و نوشتنشان روی کاغذ، کار سادهای نیست. مینشینی روبهروی زنی و از او میخواهی که از شوهرش برایت بگوید؛ از سالهای جنگ. او ناباورانه نگاهت میکند و نمیداند آن همه سختی و شیرینی توأمان را چگونه برایت بگوید. آیا خواهی فهمید؟ با این همه، دریغ نمیکند و تو روزهایی را در زندگی زن جستوجو میکنی که بعد از گذشت این همه سال، برای او همین دیروز است. او حرف میزند و تو غمی که در نگاهش مینشیند را میبینی؛ غم نبودن مردش که اول، مرد زندگی بود و بعد مرد جنگ. مردی که رفتن و آمدنهایش با رفتنی همیشگی تمام شد. زن ماند و تنهایی و بچهها؛ که بی آنکه بدانند یا بفهمند پدرشان چرا رفتن را بر ماندن با آنها ترجیح داد، بزرگ شدند.
این کتاب خاطرات شهید سید جمال طباطبایی است. وی در سال 1339 در شهرضا متولد شد.
سمت او معاون لشکر قمربنی هاشم بود، و در سال 1366 در شلمچه به شهادت رسید.
برشی از کتاب
راه به راه، از خانة حاج آقا، رفتیم مزار شهدا. آنجا بود که گفت چند روزی را که من مشهد بودم، او میآمده سر مزار شهیدجمال و ذکر لا اله الا الله میگفته تا دل من نرم شود. حس عجیبی بود. حس تازه عروسی که با همسرش ایستاده َ باشد کنار یک مزار. مزاری که روزگاری مردش بوده و عشقش. حس غریبی است قرارگرفتن بین دو بینهایت. سخت است برای یک انسان خاکی که بین دو بینهایت را جمع کند. سخت است در آن لحظات اشک و دلشورهاش را مخفی کند و به فاتحهای بسنده کند.آسمانی های خاکی 64 (علی ایمانیان)
قطعه قطعه خاک جنوب تا سال 1361 تلاش های شهید بزرگوار علی ایمانیان و همرزمانش را به یاد دارد. او از وقتی به جبهه اعزام شد چند ماه یک بار به خانه می آمد؛ آن هم طی یک مرخصی 24 ساعته یا 48 ساعته که معمولا به راه کردن و هماهنگی های لازم با جهاد نجف آباد بود. او بارها مجروح شد؛ اما نگذاشت خانواده اطلاع پیداکنند؛ خانوادها و بعدها از طریق دوستانش به این موضوع پی بردند.
با این که مسئولیت جهاد سازندگی را به عهده داشت اما سادهتر از همه میزیست و حتی کسانی که به جهاد مراجعه میکردند او را نمیشناختند.
همه او را به عنوان دادا علی میشناختند. او به هیچ عنوان به خواب و خوراک اهمیت نمیداد و همیشه مشغول انجام وظیفه و خدمت به میهن اسلامی بود.
آسمانی های خاکی 68 (شکرالله ابراهیمی)
هنوز چند روز از حضورش در جبهه میمک نگذشته بود که به لحاظ پشتکار، استعداد و جسارتی که از خود نشان داد به عنوان فرمانده قبضه های خمپاره معرفی شد.
هر موقع به او میگفتند: شکرالله در این عملیات شهید میشوی!
میگفت: نه؛ موقع شهادت و محل آن را خودم میگویم!
سرانجام در مرحله سوم عملیات کربلای5 ، محل و زمان شهادتش را نشان داد و چند ساعت بعد عروج کرد.
وقتی حاج سید اکبر اعتصامی فرمانده گردان 14 معصوم به شهادت رسید، حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر 8 نجف اشرف، به شکرالله پیغام داده بود تا گردان 14 معصوم را تحویل بگیرد. شکرالله گفته بود: اگر در این عملیات سالم برگشتم، چشم، تحویل می گیرم. ولی هیچگاه بازنگشت؛ حتی جنازه مطهرش.