سفرنامه عشق(ویژۀ راهیان نور و آشنایی با حماسه دفاع مقدس)
این کتاب ویژه راهیان نور و اشنایی با حماسه دفاع مقدس است که در مورد تحلیل تهاجم دشمن و دفاع مقدس ملت ایران و اشنایی با مناطق عملیاتی و زیبایی های دفاع مقدس است.
برشی از کتاب
آمریــکا با فروپاشــی رژیــم پهلوی بــرای پرکــردن خلأ حاصل شده، بهدنبال تبدیل صدام به ژاندارم منطقه بود .ریچــارد نیکســون، رئیــس جمهــور پیشــین آمریــکا در ایــن خصوص میگوید: «تنهــا ســؤالی کــه برای همــگان مطرح اســت، این اســت که کــدام کشــور میتواند جانشــین ایران بشــود؟... دولــت تندروی عــراق در حــال حاضر قویتریــن نیــروی نظامی خلیج فــارس به شمار میرود... برای ایالات متحده آمریکا دلایل کافی و منطقی زیادی دربارۀ بهبود روابط با کشور عراق موجود است.» صلاح عمرالعلی، نماینده وقت حزب بعث عراق درســازمان ملل میگوید: «صدام از همان ابتدای پیروزی انقلاب اســلامی ایران بهدنبال جنگ با این کشور و نابودی ایران بود.» و صدام در فروردین ماه ۱۳۵۹میگوید: «ا کنون موقع آن نیســت که من دست روی دســت بگذارم وشــاهد و ناظر انقلاب ایران باشــم. اینک موقع آن رسیده است که از وضع آشــفته ایران تضعیف شــده حدا کثر بهــره برداری را بکنم و با یک حمله کار ایران را بسازم» از سوی دیگر طه یاسین رمضان، معاون نخست وزیر عراق به روزنامه الثوره در ژانویه(۱۹۸۲دی)1360میگوید: «این جنگ به خاطره عهدنامه ۱۹۷۵م و یا چند صد کیلومترخــاک و نصف ارونــدرود نیســت. این جنگ به خاطر ســرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران است» همچنین ســفیر ســابق آمریکا در عربســتان، طی مقالهای در مجله نیوزویک در سال1361ش مینویسد: «عراق میخواســت با هجوم به ســرزمینهای ایران، شــاهد سقوط جمهوری اسلامی ایران باشد» ...سردار صادق
سردار صادق زندگی نامه شهید سید اکبر صادقی است. او در سال 1357دیپلم گرفت؛ همان سال بود که به سربازی رفت. انقلاب که شد چند نفر دیگر سپاه خوانسار را تشکیل دادند.
برشی از کتاب
اسلحه را از دستم گرفت و به دیوار تکیه اش داد. گفتم: «بدون اسلحه که نمی شه». راه افتاد بهطرف در و جواب داد: «چرا نمی شه؟ اسلحه خودش یه عامل محرکه.» گفتم: «یعنی چی عمو؟ خطرناک». ایستاد، نگاهم کرد و گفت: «اگه مسلح نباشیم زودتر تسلیم می شوند. حرف مون رو بهتر قبول می کنند. می فهمند نیت بدی نداریم» حرفش به نظرم منطقی آمد.خبر داشتم همه مأموریت هایش را بدون سلاح می رود و مؤثر هم بوده است. یکی از بچه ها برایم گفته بود که اصلاً نگاه عمو با خیلی های دیگر فرق دارد. می گفت همیشه به ما سفارش می کند هوای اعضای رده پایین گروهک ها را داشته باشیم. آن ها ساده اند و ردهبالاییها گولشان می زنند. راه افتادم دنبالش. چند دقیقه پیش، خانمی تماس گرفته و گفته بود شوهرش هر شب اراذل و اوباش محل را توی خانه جمع می کند و با هم بساط تریاک و عربده کشی راه می اندازند. گفته بود دیگر خسته شده ام، به دادم برسید...سرباز گمنام روح الله
مجموعه خاطرات و زندگی شهید روحانی علی تردست است. که در سال 1348 در روستای رود آباد متولد شد و در عملیات والفجر10 در منطقه غرب کشور در سال 1366 به شهادت رسید.
برشی از کتاب
شــهید علــی تردســت جــوان فعالــی بــود کــه خدمــات بســیاری را از خــود بــه یــادگار گذاشــته اســت کــه بــه گوشــهای از آنهــا اشــاره میشــود: • تأســیس کتابخانــه دولتــی در ســال ( 1361از طــرف جهــاد) وفراهم کــردن امــکان مطالعــه بــرای نوجوانــان و جوانــان • آمـوزش نهضـت سـوادآموزی در روسـتای رودآبــاد و روسـتاهایاطـراف . • برپایی مراسـمهای مذهبی، دعا و مناجات در منازل شهدا • تأسـیس کتابخانه عمومی در سال 1365در روستای رودآباد. • برگـزاری کلاسهای قرآن و احکام . • مدیریـت و برنامهریـزی بـرای تأسـیس و سـاخت حسـینه روسـتای رودآبـاد. • مسـئول انجمـن اسـلامی مـدارس پادنـای سـفلی، شـهید صدوقـی روسـتای سـیور و رودآبـاد. • مدیریت در سـاخت شعبه نفت تعاونی در روستای رودآباد. • جمــع آوری کمک هــای مردمــی بــه جبهه هــای جنــگ در روســتاها. • حضور مسـتمر در جبهههای جنگ بهعنوان مبلغ بسـیجی .زیرزمین
روایتی از جنگ بر روی سقف خانه ها
ثبت جنگ، ضرورت تاریخ است؛ تاریخِ ظلمی که سالیانی بر این کشور گذشت و حالا که خوب مینگریم، نگذشته است.
بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ میگذشت؛ ولی حتی آمار درستی از تعداد تهاجمات هوایی به شهر اصفهان موجود نبود. حدود ۱۸۰ پرونده شهید، تعدادی عکس و تعدادی سند آتش نشانی، این همۀ منابعی بود که در شروع کار بمباران اصفهان در اختیار داشتیم؛ ضمن آنکه گاهی همین، اسناد گمراه کننده و نادرست بودند و لازم بود تک تک منابع بررسی و اسناد و خاطرات با هم تطبیق داده شود تا نقص و خطاهای گزارش شده کشف و لحاظ گردد. در واقع ما به یک پژوهش دقیق نیاز داشتیم و برای یک پژوهش خوب قبل از هرچیز منبع اطلاعات مهم است.
تهاجم دشمن از فرمان یک دیوانه شروع شد و ساعتی بعد صدای مهیب انفجاری...
برشی از کتاب
دوسه روز قبل، طیبه از مدرسه آمد و گفت مادر، توی مدرسه برای کمک به جبهه وسیله جمع میکنند، می شود برای من هم کمی چیز بخرید، ببرم مدرسه؟ خریدم. به خانه که آمدم، چشمم به پلاستیک های وسایل افتاد. هنوز نبرده بود مدرسه. نتوانستم خودم را کنترل کنم. بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن. باورم نمیشد که دخترم شهید شده است. دوست داشت برای عید، قرمز بپوشد. کفش و لباس قرمز. میگفتیم این رنگ برای تو زشت است. آن موقع عقاید خاصی داشتیم. مثل الان نبود که هرکسی هر رنگی بخواهد بپوشد. می گفتیم قرمز نه. یک رنگ دیگر. میگفت مگر خون شهدا قرمز نیست، تو از خون شهدا بدت می آید؟ من دوست دارم کفشم مثل خون شهدا قرمز باشد. تو دوست نداری مادرم. وقتی می بردنش بیمارستان سر تا پایش از خونش قرمز بود.زیر درخت کنار
این كتاب خاطرات خود نوشت آقاي سید علی بني لوحي از دوران جنگ است.