از میمک تا آن سوی مجنون
این کتاب بر اساس خاطرات آزاده جانباز مرتضی بختیاری فرمانده گردان چهارده معصوم لشکر8 نجف اشرف است.
متن حاضر شامل سه بخش اصلی است. در ابتدا به خانواده، دورۀ کودکی، تحصیل و اشتغال راوی پرداخته شده، در ادامه به دوران انقلاب و خدمت سربازی میرسد. دوران دفاع مقدس شامل حضور راوی در عملیات های مختلف مانند: طریق القدس، فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر،1 والفجر،2 والفجر4 و عملیات خیبر است.
از جهاد تا شهادت
امام خمینی درفرازی از سخنانش دربارة مقام شهداء فرمودند: شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجشهای بشری و انگیزههای عادی ارزیابی کرد و شهید در راه حق و هدف الهی را نمیتوان با دیدگاه امکانی به مقام والای آن پی برد که ارزش عظیم آن معیار الهی و مقام والای این، دیدی ربوبی لازم دارد. رهبر فرزانه و کبیر انقلاب اسلامی در سخنی دیگر چنین فرمود: نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمرة به فراموشی سپرده شوند.
مقام معظم رهبری دربارة مقام و ارج نهادن به شهدای عزیز و گرامی داشتن نام و یاد آنان، سخنان ارزشمند بسیاری را بیان داشتهاند که در یکی از فرازهای سخنانش میفرماید: هر شهید، جانباز، آزاده و ایثارگر سنگر محکم این ملت است.
نیمه راه بهشت ( روایت جانبازان ۷۰ درصد شهرستان خمینیشهر )
آنچه در پی می آید، روایتی ناب از روند زندگی و نائلشدن به درجه جانبازی و حاصل مصاحبه فعال با جانبازان ســرافراز 70 درصد شهرستان خمینیشهر اســت. در ابتدا قرار بر این نبــود که مجموعه کنونی فراهــم آید و طرح اصلی پژوهش بر محور بازیابی مشــکلات و مســائل پیش روی جانباز و خانواده او در طول بیش از ســه دهه جانبازی بــود. با توجه به هدفمند و روشــمند بودن مصاحبهها، به نظر رســید مقدمه ورود به بحث و موضوع اصلی، روایتی زیبا، جالب و در عین حال دردناک از نحوۀ جانبازی این ایثارگران، میتواند خود به زیور طبع آراسته شود آن هم با تمام فراز و فرود روایتها. راویان ایثارگر این مجموعه در ســه دســته مصدومین شیمیایی، قطع نخاع و عضو و جانبازان اعصاب و روان، هرکدام به یکی از محلات خمینیشــهر تعلق دارند؛ زندگی آنان از تولد تا نقطه جانبازی داستانی شنیدنی و عبرتآموز است.
ملاقات با غریبهها (خاطرات آزاده سرافراز قدرتالله مهرابیکوشکی)
آنچه نوشته ام به چشم خویش دیده ام و لمس کرده ام؛ با پرهیز از اغراق و زیاده روی از روی صدق دل و به صورت خلاصه نوشتم تا برای آیندگان تصویری باشد از ایثار و مقاومت و صبر و پایداری عده ای از جوانان این مرزوبوم تا آنان بدانند استقلال این مرزوبوم ارزان به دست نیامده است؛ نسل جوان ما مشتاق آن هستند که از خاطرات آزادگان درس ایثار، صبر و مقاومت بگیرند. نسل جوان میخواهد با تهذیب نفس و نوع دوستی که در میان اسرا حاکم بود، آشنا شود؛ باید مظلومیت اسرا برای همه شناخته شود و این را نباید از غیر انتظار داشت.
برشی از کتاب
عراقی ها دور مان را بستند به رگبار و فریاد میزدند: قف، قف. دیگر گلولهای از طرف ما شلیک نمیشد. توپخانه خودی خط را میزد تا از شدت کار عراقی ها کم کند. هنوز درگیری ها ادامه داشت, اما فایده ای نداشت. چون دستور عقب نشینی صادرشده بود و جنگیدن بی فایده بود. من به فرار فکر می کردم اما دور تا دورمان محاصره بود. چند مجروح همراه دسته ما بود. محمدتقی وطن خواه از ناحیه پا ترکش خورده بود. حال ابراهیم فخاری و حاجی شیروی از همه بدتر بود. آتش تمام لباس ابراهیم را سوزانده بود وجز کفش هایش هیچ چیز به تن نداشت. از درد می نالید و مدام میگفت: اخی، طبیب. اخی، طبیب. هراس عجیبی همه مان را گرفته بود. کسی با کسی حرف نمیزد. همه در فکر خودشان بودند.مردم یار (براساس خاطرات برادر حاج محمد زينالعابدين بهيار)
محمد زین العابدین بهيار به سال 1334 در خانوادهاي مذهبي در اصفهان به دنيا آمد. دوران
كودكياش را در شهر اصفهان پشت سر گذاشت. سال دوم دبستان بود كه به دليل بيماري
ناشناختهاي از هر دو پا فلج شد و پزشكان از مداوایش نااميد شدند، اما مادرش كه زن باایمان و معتقدي بود با توسل به حضرت زینالعابدین(ع) شفاي پسرش را از او طلب كرد. و یك روز صبح، وقتي محمد در بيمارستان از خواب برخواست ناخودآگاه بر روي پاهایش ایستاد. آري! معجزه شده بود، معجزهاي كه پزشكان معالج محمد را در بهت و حيرت فرو برد. پدر محمد، حاج محسن دامپزشك و كارمند دولت بود، به همين خاطر از اصفهان به زادگاهش یعني شهر نجفآباد منتقل شد. اما محمد در اصفهان و منزل خواهرش ماند و تحصيلاتش را در مدرسۀ اتحاد كه متعلق به یهودیان اصفهان بود ادامه داد. او یك سال تحصيلي در این مدرسه درس خواند، اما بنا به دلایلي تصميم گرفت نزد خانوادهاش در نجفآباد بازگردد.
محمدكه با مسائل دیني و سياسي به لحاظ موقعيت پدرش و ارتباط ایشان با علماي آگاه و انقلابي آن زمان تا حدودي آشنایي داشت، همواره در محيط مدرسه و محل زندگي خود با افرادي كه گرایشات كمونيستي و غير مذهبي داشتند به مباحثه ميپرداخت و در واقع آن را مبارزهاي بين حق و باطل ميدانست. از جمله فعاليتهاي محمد در این زمان، پرورش هم سن و سالهاي خود از نظر فرهنگي و مذهبي در قالب یك تيم فوتبال بود كه در این زمينه بسيار موفق عمل كرد، به طوري كه اكثر آنها با پيروزي انقلاب اسلامي، جذب نهادهاي انقلابي همچون جهاد سازندگي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شدند.
با آغاز جنگ تحميلي در شهریورماه ، براي اعزام به جبهه آماده شد و از اصفهان عازم مناطق تفتيدۀ جنوب گردید كه در ميانۀ راه، پس از مطلع شدن از این موضوع كه كردستان به شدت 1359 به نيرو احتياج دارد، به این منطقه رفت و هجده سال در این سرزمين خدمت كرد. سالهایي كه براي محمد، لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيهاش خاطره شد. پس از آن ایشان تا سال 1385 كه به افتخار بازنشستگي نائل شدند، در رده هاي مختلف سپاه مشغول به خدمت بودند.
برشی از کتاب
در هنگام بازرسي از منزل، در تنور یك زن و سه بچه را پيدا كردیم كه به شدت ميلرزیدند و وحشت كرده بودند، آنها را از تنور بيرون آوردیم و پس از بازجویي متوجه شدیم، همسر و فرزندان مرد مسلح فراري هستند. به آنها گفتيم: «ما با شما كاري نداریم و شما در امان هستيد». ولي آنها باور نميكردند و مرتب گریه و زاري ميكردند. در ميان آنها پسر بچهاي هشت ساله بود. دستي بر سرش كشيدم و آن اسلحۀ چوبي كه از منزل خودشان به دست آورده بودیم را به دستش دادم. او نگاهي به من كرد، از چشمانش فهميدم كه خوشحال شده است. گونهاش را بوسيدم و با زبان كردي از او پرسيدم: «كوچولو اگر بزرگ شدي دوست داري چه كاره شوي؟» و او با لهجۀ شيرین كردي كه دنياي كودكانهاش را شيرین تر كرده بود گفت: «دمكرات!» مادرش سيلي محكمي به او زد و گفت: «خفه شو نادان!» او را از مادرش دور كردم در حاليكه اشكهایش را پاك ميكردم، او را بوسيدم و گفتم: «شرط دمكرات شدن، درس خواندن و باسواد شدن است. اگر دوست داري دمكرات شوي، باید درس بخواني». بعد از آنها خداحافظي كردیم و رفتيم. البته براي هيچكدام از اهالي باوركردني نبود كه ما به این راحتي از خانوادۀ یك دمكرات مسلح بگذریم و این چنين برخوردي با آنها داشته باشيم. چند روزي از این موضوع گذشت. تا این كه یك روز پيرمردي به دفتر آمد گفت: «شما آقاي بهيار هستيد.» گفتم: «بله» خواست دستم را ببوسد، مانع شدم. مرا در آغوش گرفت و در حالي كه گریه مجال سخن گفتن را از او سلب كرده بود، مرا بوسيد. كم كم آرامش كردم و پرسيدم: «چيزي شده است؟» گفت: «من پدر احمد دمكرات هستم كه چند روز پيش به روستايمان آمدید. پسرم ميخواهد تسليم شود، ولي به خاطر این كه موقع فرار توسط نيروهاي شما زخمي شده بود، نتوانستم او را با خود بياورم. به محض بهبودي تسليم خواهد شد، ولي شما فعلا...کیکاووس (خاطرات آزاده جانباز مصطفی صادقیپور)
این کتاب خاطرات آزاده مصطفی صادقی پور است.
مصطفی صادقیپور متولد 1345در شهر نجفآباد است. در دوره نوجوانی جرقه حضور در جبهه ذهن او را به شدت درگیر ساخت؛ لذا پس از امتحانات سال اول دبیرستان راهی جبهه شد. حضور او در مناطق جنگی، سبب آشناییاش با دنیای دیگری شد. دنیایی که انسانهای خاکی آن به عرش الهی متکی بودند.
وی ابتدا به کردستان، سپس به عنوان تک تیرانداز عازم جبهههای جنوب شد. از عملیات والفجر 2به نیروهای تخریب پیوست تا با خنثی کردن انواع مین که حکم دشمن مخفی در دل خاک را داشت، دست و پنجه نرم کند. در عملیات خیبرشرکت کرد و در حالی که مجروح بود، به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمد وسالها دنیای پر فراز و نشیب اسارت را تجربه کرد. در این مدت به هیچ وجه از درس و مطالعه فاصله نگرفت؛ لذا پس از آزادی در امتحانات نهایی سال چهارم متوسطه شرکت کرد و موفق به اخذ دیپلم شد. همان سال برای شرکت در آزمون سراسری ثبت نام کرد و با میل خود از میان رشتههای قبولی، ادبیات را انتخاب کرد. علاوه بر استخدام در آموزش و پرورش و پرداختن به شغل دلخواهش، معلمی تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. ایشان هم اینکه بازنشسته آموزش و پرورش میباشند. کتاب کیکاووس، خاطرات ایشان از دوره کودکی تا آزادی از اسارت میباشد.
فراق در فراق (روایتی از بازتاب ارتحال امام خمینی (ره) در اسارتگاه های عراق)
بدون ترديد استقامت آزادگان در دوران اسارتشان مرهون عشق و علاقهي آنان به حضرت امام خميني(ره) بود، امام عزيزي که راه و رسم عشق ورزيدن به ائمه معصومين علیهم السلام را به ملت شريف ايران و رزمندگان دفاع مقدس آموخت.
که در مقدمهي این کتاب خاطرات تلخ و شيرين اسارت تحت عنوان بهانه جويان نيز اشاره شده است از آنجا که تنها اسناد و منابع براي نقل وقايع اردوگاه هاي اسراي ايراني در عراق خود آزادگان ميباشند و هيچ گونه فيلم و يا عکس که بيان کننده ماجراهاي پر فراز و نشيب اسارت باشد در دست نيست و فقط به خاطرات شفاهي و کتبي و نامه هاي عزيزان آزاده مي توان استناد نمود، با گذشت بيش از دو دهه از آزادي آزادگان و شهادت و فوت تعداد قابل توجهي از آزادگان عزيز این کتاب تدوين شد.
شاهد معبرها (روایتی از خاطرات مرتضی علیجانی از فرماندهان واحد تخریب لشکر امام حسین(ع))
روایتی از خاطرات مرتضی علیجانی یکی از فرماندهان واحد تخریب است.
این کتاب در پنج فصل است به شرح ذیل است؛ دوران کودکی،دوران انقلاب و اعزام به سیستان و بلوچستان،اعزام به منطقه جنوب غرب و....