نمایش 9 24 36

معلم عشق (بر اساس زندگی معلم شهید علی‌محمد خدادادی)

معلم عشق، روایتی کوتاه از زندگی معلم شهید علی‌محمد خدادادی است. 

برشی از کتاب

گزیده ای از وصیت نامه شهید: برادران عزیز از شما می‌خواهم در صراط مستقیم گام بردارید از مشكلات نهراسید و فقط الله را درنظرداشته باشید، كه یاد الله تسكین دهنده قلب هاست. نماز را ترك نكنید و هرچه می‌توانید قرآن بخوانید و به فرزندان خود یاد بدهید.خواهران عزیز فرزندان خود را حسین گونه و زینب وار تربیت كنید. حجاب را حفظ كنید كه حجاب شما كوبنده تر از خون شهید است.

مسافر ملکوت

زندگی و خاطرات شهید اکبرقدیری است. که در سال 1318 در روستای بارچان از توابع شهرستان مبارکه استان اصفهان متولد شد و در 22 سالگی ازدواج کرد و در سال 1362 در جزیره مجنون در عملیات خیبر به شهادت رسید.

مسافر مهتاب

شما روايت مردي از تبار عاشورا، كه دل در گرو تعهد و ايمان عملي‌اش گذاشت، می‌خوانید. اين داستان نه تنها زندگي شهيد اصغر جواني است بلكه روايتي از تاريخ جوانان انقلاب است. کتاب مسافر مهتاب زواياي تاريخ مبارزات مذهبي و سياسي ايران و به ويژه استان اصفهان را بازگو مي‌کند تا جلوه‌هاي حق و حقيقت عيان شود. به نوعي اين کتاب گوشه‌اي از تاريخ شهيدان اين خطۀ شهادت‌خيز است و هر مبارزي که در قيد حيات است، خود را در آن مي‌بيند.

مسافر زمان

روايتي از زندگي شهيد بزرگوار رحمت الله مصدق كاشاني که سعی در ترسیم گوشه هایی ازحیات پر رنج این بزرگوار دارد.

برشی از کتاب

عصمت سبد چوبي پُر از ظرف را از لب حوض بر داشت و از پله‌هاي ايوان بالا رفت. به اتاق كه آمد، با صحنه‌اي غير منتظره رو به رو شد. رحمت‌الله انگشتش را به ديوار چسبانده بود و فشار مي‌داد. چند قطره خون از شيار بين انگشتان تا روي مچ دستش سرازير شده بود. عصمت با حيرت و نگراني گفت: _چيشده؟ داري چيكار ميكني؟ ـ هيچي مادر. داشتم لباسمو ميدوختم كه يك دفعه سوزن رفت تو دستم! عصمت به پشت دست خودش زد و گفت: _واي! خدا مرگم بده! آخه بچه اين چه كاريه كه كردي؟ با شتاب به طرف پسرش رفت و خواست كمكش كند. ناگهان با ديدن سوزني كه در بند اول انگشت اشارۀ رحمت‌الله فرو رفته بود و از كنار ناخنش بيرون زده بود، بر جاي خود ميخكوب شد! رحمت‌الله بي‌درنگ دوباره انگشتش را به ديوار چسباند و فشار داد. بالاخره سوزن پرخون را كف دستش گذاشت و به طرف عصمت گرفت. عصمت ابروهايش را در هم كشيد و با عصبانيت داد زد: _آخه بچه‌جون مگه تو مادر نداري؟! به خودم مي‌گفتي تا لباست رو بدوزم! ـ آخه وقتي خودم مي‌تونم واسه چي شما رو به زحمت بندازم؟...

محمدرضا (فرازهایی از زندگی پاسدار شهید محمدرضا قیدرلویی)

این کتاب فرازهایی از زندگی پاسدار شهید محمدرضا قیدرلویی که توسط برادر زاده‌اش نوشته شده است. وی در سال 1343 در شهر اصفهان در روستای منشیان متولد شد و در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر حضور داشت و در سال 1365 در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید و بعد چند سال مفقودالاثر بودن در سال 1377 به خاک سپرده شد.

محبوب جوانان (روایت داستانی از زندگی شهید محمدرضا نیکبخت)

روایت داستانی از شهید محمدرضا نیکبخت خلیلی است. داستان زندگي يکي از شهداي گمنام عرصه نبرد و شهادت است که دراين مجموعه، به زندگی او در سه بخش: خصوصيات فـردي- اخلاقی، مبارزات سياسي- انقلابی و از جبهه تا شهادت با وي آشنا خواهيم شد. شهيد محمدرضا نيکبخت در سال 1330 در رهنان از توابع اصفهان به دنيا آمد و در عملیات های مختلفی رفت و در سال 1361 بر اثر گلوله بر سرش به شهادت رسید.

برشی از کتاب

نوار که تمام شد آن را جای امنی توی خانه قايم کرد و گفت: کسی نبايد از اين قضيه بويی ببره حتی پدر و مادرمون. حتما اسمش تا حالا به گوشتون خورده. آيت الله خمينی در برابر اين رژيم ايستاده و از مردم می‌خواد کمکش کنن. ما بايد از اون حمايت کنيم تا اين شاه ملعون رو از مملکتمون بيرون کنيم. شما بايد اونو بشناسيد اما فعلا در موردش به کسی چيزی نگيد. ما نبايد تنهاش بذاريم. اون يه سيد روحانيه. هرکس نماز می‌خونه نبايد از اين شاه ظالم حمايت کنه. حالا تا کسی نيومده پاشيد برويد و به کسی چيزی نگيد....

لبخند زیبا

روایت زندگی دانشجوی پزشکی شهید سید مجتبی طباطبائیان است . آقا مجتبی برای سرنگونی رژیم پهلوی در راهپیمایی ها نیز شرکت داشت و با پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای فعال بسیج محله 15 خرداد شد و در سال 1365 در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته ی پزشکی قبول شد. تبسم و لبخند زیبای سید معروف بود در جبهه.روزی که حجله آقا مجتبی را زدند روزی بود که دیگر دفاع مقدس هشت ساله به پایان رسیده بود.

برشی از کتاب

کنکور همـــه می‌دانســـتند غـــول نیســـت؛ امـــا بعضی‌هـــا بیشـــتر می‌ترســـیدند از نزدیک شـــدنش. بعضی‌هـــا ولی انگار به چشـــم غـــول چراغ جـــادو نگاهش می‌کردنـــد که قرار اســـت آرزوهایشـــان را بـــرآورده کند. بعضی هـــم بیخیال حضـــورش بودنـــد. همه انـــگار مثل هـــم بودنـــد و نبودنـــد. در روزهایی که داشـــتند برای کنکور آماده می‌شـــدند، حـــال و روز هیچکسی انگار شـــبیه آن یکی نبود.

لاله های ماندگار

لاله های ماندگار یادمانه شهدای روستای هونجان است.