نمایش 9 24 36

سرباز مولا (شهید حاج علی باقری)

ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمرواینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان می‌کنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند. علي باقري سال 1342 در اصفهان به دنيا آمد. با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران به عضويت بسيج در آمد و در عمليات‌هاي ثامن‌ الائمه(ع)، طريق القدس، بيت المقدس، رمضان، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4 و 5 حاضر شد. وي به عنوان فرمانده يكي از گردان‌هاي رزمندگان دفاع مقدس، در چهارم دي ماه سال 1365 در منطقه ام‌الرصاص به شهادت رسيد.

برشی از کتاب

يك شب مانده بود به عمليات. عمليات والفجر 8. حاج علي همه نيروهاي گردان را جمع و شروع به صحبت كرد. گفت: بايد بدانيد كه عمليات با مانورهايي كه انجام داديم خيلي فرق دارد، احتمال زنده برگشتن در اين عمليات بسيار كمه، اگر كسي كوچك‌ترين اميدي براي زنده ماندن داره، مي‌تونه همين امشب گردان را ترك كنه. صداي گريه و شيون، صحبت‌هاي حاجي را قطع كرد، همه گريه مي‌كردند. موقع عمليات فقط يك نفر گردان را ترك كرده بود. همه با قدرت و صلابت ايستادند.

جامانده (شهید حاج‌اکبر آقابابایی)

مجموعه ستارگان درخشان بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر و اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان. آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان می‌کنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند. این کتاب روایت زندگی سردار شهید حاج «اکبر آقابابایی» است. اکبر آقا بابایی در ۱۴ اسفند ۱۳۳۹ شهر اصفهان زاده شد. وی در زمان نوجوانی اوقات فراغت خویش را در کارخانه «سنگ‌بری» سپری می‌کرد، این فرمانده ایرانی در بهمن سال ۱۳۵۷ (مصادف با وقوع انقلاب اسلامی ایران در کمیته دفاع-شهریِ شهرستان اصفهان به فعالیت پرداخت و پس از مدتی به عنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران در اصفهان مشغول گردید و با شروع غائله کردستان به عنوان مسئول عملیات سپاه سنندج منصوب شد. آقابابایی در سال ۱۳۶۲ در سِمت فرماندهی عملیات ناحیه شمال غرب و کردستان منصوب گردید، سپس به فرماندهی تیپ ۱۸ الغدیر انتخاب شد. وی در زمان جنگ ایران و عراق، در عملیات‌های مختلفی از جمله کربلای ۵ حضور داشت و در چند عملیات مجروح گردید. وی در بمباران شیمیایی در این عملیات (کربلای ۵) به شدت مجروح شد در پایان این کتاب دست‌نوشته‌های شهید و متن وصیت‌نامه ایشان نیز درج شده است.

هزار قله عشق (خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حسین خرازی)

حاج حسين خرازي فرماندة افتخار آفرين لشكر14 امام حسين(ع) بود. لشكري كه در جنگ هشت سالة ايران و عراق، ضمن شركت موفقيت آميز در همة عمليات هاي سرنوشت ساز، بيش از سيزده هزار شهيد تقديم اسلام عزيز كرده است. شايد بيان همين مطلب براي شناخت جايگاه رفيع و روح عظيم او كافي باشد. يكي از نسل سومي ها مي پرسيد: چرا از حضور "حسين" در عمليات ها و صحنه نبرد فيلم برداري تهيه نشده است؟! گفتم: براي اينكه آن زمان، حسين در خط مقدم، آر پي جي شليك مي كرد! و در زمان عبور از معبر و تصرف سنگر دوشكاي دشمن در تاريكي شب، امكان فيلم برداري نيست. يادم هست در شب عمليات بستان، لشكر امام حسين(ع) در طرح مانور خود را بر اساس مأموريت منطقه اي اين يگان خط شكن تعيين مي كردند به خاطر شخصيت بزرگ و دست نيافتني مردان بزرگي چون رضا حبيب الهي، احمد فروغي، عباس كرد آبادي و ده ها و صدها فرماندة دلاور ديگر بود زيرا لشكرهاي دشمن در برابر هجوم اين دلاور مردان در هم شكست و در مقابل آنان سر تسليم فرود آورد.

گزارشی از زندگی من

این کتاب، برگرفته از یادداشت های روزانه سردار شهید علی رضاییان است. وی در سال 1326 در فیروز آباد تهران به دنیا آمد و می‌توان گفت وی شخصیت خاصی داشته است. شهید رضاییان در اوایل سال 1359 به کردستان اعزام شد و با رشادت‌های خود درآزادسازی شهر سنندج نقش مهمی را ایفا کرد.

برشی از کتاب

30/01/1361 صبح جهت تلفن به دارخوین رفتم. هواپیما ها حمله کردند و سه نقطه را بمباران کرده و سمت شرقی دژبانی چند نفر از برادران شهید شدند. سپس به قرارگاه فتح رفتم و با برادر رشید راجع به مسائل تیپها صحبت نمودیم. بعداً با برادر سرهنگ آخوندزاده، مسئول برادران ارتش جلسه ای داشتیم. بعدازظهر همراه برادر رشید به شهررفتم و از محل توپخانه دیدن کردیم. آن طرف آب، مقداری مواضع ما را کوبیدند. بعد به نیروهایی که آن طرف آب بود، سرکشی کردم. پس از نماز جماعت، برادر رشید با برادر خرازی و برادر ربیعی راجع مسائل و مشکلات تا ساعت 10 شب صحبت نمودند.

سلوک سرخ

سخن از گمنــامانی که علی وار، فضایل پنهانشان، بر برتریهای پیدایـــشان مــیچربد؛ همان گونه که آشکار است، بس دشوار مینماید. اگر چنین نبود که دیگر «فضایل پنهان» معنی نمیداد. باید در سیرت آنان نگریست و کاوش بسیار کرد تا بتوان جرعهای از زلال آن را چشید. این مردان مرد، به کوههای درشت پیکر یخ میمانند که در آبهای جهان، شناور است و بخش بزرگ آن در زیر آب از چشمها، نهان. یکی از این ستارگان، سردار گردان مسایه شهید حجت الاسلام مصطفی ردانیپور بود. عدهای بر آن عقیدهاند که او سرمایة بزرگ جنگ و اندیشمند تدبیرهای اعتقادی و نظامی آن بود و با وجود صغر سن، مدارج کمال و معرفت را به سرعت پیموده بود.کتابی که پیش رو دارید، حاصل کوشش شبانه روزی و دسته جمعی عده ای از یاران و دوستداران شهید است.

برشی از کتاب

از سنگرهای مقاومت کاسته شده است. دو سه ساعت پیش از این، از نقطه نقطة تپّة برهانی، آتش مقاومت، دیده می شد. به نظر می‌آید یک سوم گردان، شهید و چیزی بیش از آن، مجروح شده باشند. اطرافت خالی شده. به یکی از بچه ها که در نزدیکی تو هنوز زنده است و تک تیر می‌اندازد، رو می‌کنی و دستت را اطراف دهن می گذاری و فریاد می زنی: - الصلاه! وقت نمازه، به دیگران هم خبر بده، باید یکی یکی، نماز بخونن! از روز اول که خود را شناختی اهل مستحبّات بودی. در جبهه برای هر نماز، محاسن خود را شانه میکردی و به خود و اطرافیانت عطر می زدی. به یاد داری قبل از عملیات ثامن الائمه، غسل شهادت کردی. لباس نوي سپاه را پوشیدی. به آرم آن بوسه زدی. یکی از اطرافیان، پیشانی بند سبز رنگی را به پیشانی تو بست که شعار روی آن «یا حسین» بود. به خود عطر زدی و نوید دادی...

دیده بان

دیده بان خاطراتی از سردار شهید محسن رضایی است. این شهید در سال 1342 در محله ادریان در شهرستان خمینی شهر در استان اصفهان به دنیا آمد. وی در عملیات بزرگ ثامن الائمه که منجر به شکستن حصر آبادان شد و فرماندهی یکی از گروهان های تیپ نجف اشرف را برعهده داشت.

پرواز با بال شکسته

این کتاب خاطرات رزمندگان شهرضا از فرماندۀ شهید آقا جمال طباطبایی است. وی در سال 1339 در شهرضا متولد شد. شهریور ماه سال 1361 در خط پدافندی در منطقه زید بر اثر اصابت ترکش خمپاره سرش به شدت آسیب دید و پس از یازده روز بیهوشی از نیمه راست بدن معلول شد که قادر به حرکت نبود اما معلولیت مانع حضور او در جبهه نشد.

کاک موسته فا

60,000 تومان
حضرت آقا می فرمایند در سال های جنگ هر جا رفتیم یک اصفهانی دیدیم که مسئولیت و فرماندهی داشت؛ سیمرغ روایت سی فرمانده ای است که در اصفهان و بین مردم شهرشان گمنام هستند ولی در شهرهای دیگر منشاء اثر بوده اند. یکی از دغدغه هایی که در دهه های اخیر همیشه با آن مواجه بوده و هستیم، چگونگی انتقال فرهنگ ایثار و شهادت به نسل نوجوان است که در این میان هنر و ادبیات می تواند نقش بسزایی داشته باشد. شاید روایت قصه گونۀ زندگی نامه های شهدا و استفاده از هنر روایتگری داستانی بتواند علاوه بر آشنا ساختن نسل جوان با شهدا و شخصیت آنها، بخشی از خلأ مطالعه را هم که متأسفانه با آن مواجه هستیم پُر کند. در کتاب سوم از این مجموعه شما با شهید مصطفی طیاره، فرمانده سپاه سقز آشنا می شوید. شهید طیاره در پاک سازی سقّز، به ویژه روستاهای آن که به مرز منتهی می‌شد و بسیار آلوده به ضد انقلاب بود، نقش به سزایی داشت. او دیگر یکی از مردم سقز شده بود و بدون سلاح یا محافظ بین آنها رفت و آمد می‌کرد. مسابقه های ورزشی برایشان ترتیب می‌داد و خودش هم شرکت می‌کرد. سرکشی به خانه های مستضعفین سقز هم که جزو کارهای هر شبش بود. به همین خاطر وقتی کار پاک سازی شهر شروع شد، همه با جان ودل کمکش کردند. طوری که در یک شب، بیشتر از چهل خانۀ تیمی و مراکز چاپ و نشر ضدانقلابی ها تصرف شد و مقدار زیادی اسلحه و مهمات از خانه های آن ها جمع آوری کردند.

برشی از کتاب

دختر نامه را تا کرد و گفت: "فاطمه خانم اینکه همون نامۀ چند ماه پیشه؛ یعنی تو این چهار ماه هیچ نامۀ دیگه ای نفرستاده". - نه همیشه می گه سرم شلوغه و رسیدگی به مردم کُرد واجب تره. زن حاج اسدالله بشقابی کوچک از شیرینی کشمشی جلوی فاطمه تعارف کرد. - خب اگه جاش خوبه و حالش خوبه، چرا اینقدر مثل مرغ پرکنده خودتونو به این در و اون در می زنین؟ - ناراحتیام از اینه که خیلی دلش می خواد شهید بشه. حتی چند ماه پیش که منوچهر و غلامعلی با مصطفی از سنندج رفته بودن سقز، توی راه راننده خوابش میگیره و ماشینشون چپ می شه و تا لب پرتگاه میره؛ اما خدا رو شکر هم همشون سالم می مونن. مصطفی تا از ماشین می یاد پایین می گه حیف شد، داشتیم سه تا داداشی با هم شهید می شدیما؛ اما اینکه به دستِ دشمن شهید شیم طعمش بهتره.