هنرمند عاشق (زندگی نامه و آثار شهید کریم حفیظی)
این کتاب در مورد شهید هنرمند، کریم حفیظی است که با مرور آن می توان به بخشی از زندگی و مقام والای آن عزیز آگاهی یافت. رفتار و کردار ایشان، میتواند سرمشقی برای ملت امروز، علی الخصوص جوانان باشد. شهید حفیظی اعتقاد خاصی به جبهه داشت و بسیار علاقمند بودکه تمام عمرش را در جبهه حق علیه باطل بگذراند. این شهید پاسدار بود و در لشکر14 امام حسین خدمت کرد و در سال 1365 در عملیات کربلای5 در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسید.
برشی از کتاب
ناگهان چشمم به نامه کریم خورد. با عجله نامه را باز کردم و شروع کردم به خواندن که به این نوشته برخوردم:من زخمی شدم و در بیمارستان سینای اصفهان بستری ام، در آن لحظه که برای من یک لحظه وصف نشدنی بود، آنقدر خوشحال شدم که نمیدانستم باید چه کار کنم. با تمام خستگی های چند روزه، آنقدر سرحال شدم که رفتم و شروع کردم به کندن سنگر...همیشه پیش من میماند (سردار شهید یداله تقییار به روایت همسر شهید)
کتاب حاضر، روایتی داستانی از سرگذشت و خاطرات شهید «یداله تقی یار» از زبان همسر وی است. این کتاب با هدف آشنا ساختن جوانان با زندگی این شهید بزرگوار نگاشته شده است. او سومین شهید خانواده در خانواده ای مذهبی در رهنان متولد شد. وی از کودکی با روحیه ی مذهبی که در خانواده حکم فرما بود رشد نمود و همواره فردی وارسته و متقی بود. یار و همکار پدر بود. شهید بعد از انقلاب جزو اولین افرادی بود که در خیابان ها نگهبانی می داد و از انقلاب پاسداری می نمود. شهید بعد از درگیری کردستان پس از طی دوره ی 15 روزه در پادگان 15 خرداد به کردستان اعزام شد و مدت 6 ماه در منطقه ی کردستان با اشرار و اجانب درگیر بود و از ناحیه ی ران و شکم مجروح شد. بعد از آن به جبهه های جنوب رفت و در عملیات ها و جبهه های مختلف شرکت کرد. بالاخره در زمستان 65 عازم جبهه ی جنوب شد و با سمت فرمانده ی محور در لشکر 8 نجف اشرف وارد عملیات کربلای 5 گردید. سرانجام در سال 1365هنگام سرکشی به خط مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نایل گشت.
همسر شهید میگوید: به علت جراحاتش مجبور بود مدتی به منطقه نرود. در همان چند روز می خواست کار را تمام کند. بدنش پر از زخم بود. بوی الکل تمام فضای اتاق را پر کرده بود. یدالله با همان شلوار و اورکت نظامی نشسته بود کنار من، سر سفره عقد.
یک آیینه و یک شمعدان، یک دست لباس و یک چادر مشکی، همه ی خرید عروسی بود. حلقه ی ازدواجم هم همان انگشتر نامزدی صمد بود. یدالله می گفت: این ها زرق و برق دنیاست. بهتره همه چیز ساده باشه. به من هم سفارش می کرد برای جهیزیه زیاد خرید نکنید. شانزده روز بعد از عقد، مراسم عروسی به پا شد.
اطلاعیه ای در سپاه به دیوار زده بودند. روی آن نوشته شده بود: "مراسم عروسی یدالله تقی یار، همراه با دعای کمیل و صرف شام." شامشان آبگوشت بود. بعد از مراسم هم یک مینی بوس از بچه های سپاه با چند نفری از خانواده با تکبیر و صلوات عروس خانم را به خانه ی داماد بردند.
نگار آسمانی
این کتاب شرح زندگانی سردار شهید علی آزادپور قائم مقام طرح و عملیات تیپ قدس کردستان است.
اسشان متولد 1342 بود و درسال 1361 به عضویت رسمی سپاه کاشان در آمد. سرانجام در تاریخ 20/2/1365 در حین بررسی وضعیت در منطقه، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به آرزوی دیرینهاش رسید.
برشی از کتاب
از جمله ویژگیهای شهید علی آزادپور از اَوان جوانی تا لحظه شهادت، ساده زیسـتی او بود. خانواده شـهید آزادپور گرچه از وضع مالی مناسبی برخوردار بودند ولی او به دنیا اعتنایی نشــان نمیداد و داشــتن وضــع خوب مالی در روحیه و اخلاق او هیچ تاثیری نداشت. پوشـیدن لباسهای ساده و معمولی ، به او وقار خاصی می بخشید و حجب و حیایی زبانزد همه داشت که نمی توان منش پهلوانی پدر را در او بیتاثیر دید. این ســـاده زیســـتی را در جبههها نیز از او شـــاهد بودیم. گاهی که از واحد تـدارکـات تیپ برای نیروها لباس میآوردند ، او آخرین نفری بود که لباس بر می داشــت، شــاید لباســی که هیچ کدام از نیروها بر نمی داشــتند، آن را می پوشید...نخل های تشنه
این کتاب در مورد پاره های سوزان دل یک مادر شهید است که به عشق و یاد فرزند شهیدش بر روی کاغذ آورده است. مادر شهیدی که مانند هزاران مادر شهید فرزند دلبند خود را تقدیم اسلام و کشور خود کرده است. آنان که با بزرگواری غم بزرگ از دست دادن جگر گوشه شان را در دل پنهان داشتند و برای رضای حضرت دوست هیچ گاه شکوه ای نکردند.
نخل های تشنه ، نگاهی کوتاه به زندگی نامه شهید مسعود تحویلداریان همراه با دلنوشتههایی از مادر شهید است.
نبرد نرم نار با نور
نبرد نرم شیطان علیه آدم(ع)، همزاد با زندگی بشر و از دغدغههای اصلی او بوده است؛ اما اصطلاح جنگ نرم همزمان با تئوری قدرت نرم جوزف نای در ادبیات معاصر وارد شده و با تعابیر گوناگون مانند: نبرد نرم، هجوم خاموش، جنگ سیاه، کودتای مخملی، ناتوی فرهنگی، نبرد فرهنگی و غیره در محافل فرهنگی و سیاسی مطرح میشود. بر خلاف جنگ سخت که اغلب شعله های جنگ در میادین و در میان جنگجویان، قهرمانان و یا حاکمان برافروخته میشود، جنگ نرم با ابزارهای فرهنگی متنوع و پیچیده به درون همه خانهها و به سراغ همه افراد از خردسال تا کهن سال آمده و شعله های آن، روح و روان را نشانه میرود. افراد ضعیف (از نظر روح و روان) بدون این که خود بفهمند، اولین قربانیان این جنگ و تباهی خواهند بود. ولنگاری فرهنگی، بحرانهای اجتماعی و فرهنگی همگان را به کام خود فرو میبرد. این جنگ در حال حاضر با ابزار رسانهها، شبکههای اجتماعی، اینترنت، فیلم های سینمایی برای همه مقاطع سنی با شیوههای تبلیغاتی گوناگون و عوامل داخلی و خارجی در حال انجام است. محتوای آن تقویت غرائز و هواهای نفسانی، تغییر ذائقه، افکار، تمایلات، احساسات، نگرشها، رفتارها و نفوذ در عقاید و باورهای یاران جبهه حق و استحاله آنهاست و فرماندهان و لشکریان این جبهه، شیاطین انسی و جنی و در رأس آنها شیطان بزرگ آمریکاست.
معمای دولتو
این کتاب داستانی بر اساس واقعه اسفبار بمباران زندان دولتو در نوار مرزی شهرستان سردشت است. دولتو روستايي از روستاهاي استان آذربايجان غربي است كه در نقطۀ صفر مرزي در شمال غرب شهر سردشت، بين مرز ايران و عراق قرار دارد.
برشی از کتاب
غُرش رعدآساي چند فروند هواپيماي جنگي كه دل آسمان را شكافت و زنـدان را به لرزه درآورد، رشتۀ افكارش را در هم پيچيد؛ يك فروند هواپيماي سوخوي سفيد رنگ كه روي كـوههـاي اطـراف چرخـي زد و آمـد روي زندان. حسين به طرف حميدرضا دويد، «يعني هواپيماها خودين؟» حميدرضا كه بهت زده بود، چيزي نگفت و فقط به آسمان نگاه كرد. حسين كه هنوز جواب سئوال قبلياش را نگرفته بود، اين بار با لحني جديتر پرسيد: «يعني براي نجات ما اومدن يا...؟» اما باز هم جوابي نشنيد. حميدرضا ساكت و بي حركت ايستاده بود و زل زده بود به آسمان. در همين موقع بود كه نگهبانها، سوت زنان بـه طـرف اُسـرا يـورش آوردند و با هر چه كه در دست داشتند به آنهـا حملـه كردنـد. حسـين و حميدرضا در كشاكش بين نگهبانها و اُسرا از هم دور شـدند و بـا مـوج جمعيت به داخل ساختمان زندان كشيده شدند. درها بسته شد و صـداي قفل آنها از پشت، دل حسين را لرزاند، البتـه نـه از روي تـرس، بلكـه از روي نگراني و سردرگمي. نفسها در سينه حبس شده بود. كسي حرفـي نمـيزد. كوچـكتـرين صدايي به گوش نمي رسيد. حسين در دل نجوا ميكرد «خدايا! خـودم و همۀ همرزمام رو به تو ميسپارم...معلم عشق (بر اساس زندگی معلم شهید علیمحمد خدادادی)
معلم عشق، روایتی کوتاه از زندگی معلم شهید علیمحمد خدادادی است.