نمایش 9 24 36

هزار قله عشق (خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حسین خرازی)

حاج حسين خرازي فرماندة افتخار آفرين لشكر14 امام حسين(ع) بود. لشكري كه در جنگ هشت سالة ايران و عراق، ضمن شركت موفقيت آميز در همة عمليات هاي سرنوشت ساز، بيش از سيزده هزار شهيد تقديم اسلام عزيز كرده است. شايد بيان همين مطلب براي شناخت جايگاه رفيع و روح عظيم او كافي باشد. يكي از نسل سومي ها مي پرسيد: چرا از حضور "حسين" در عمليات ها و صحنه نبرد فيلم برداري تهيه نشده است؟! گفتم: براي اينكه آن زمان، حسين در خط مقدم، آر پي جي شليك مي كرد! و در زمان عبور از معبر و تصرف سنگر دوشكاي دشمن در تاريكي شب، امكان فيلم برداري نيست. يادم هست در شب عمليات بستان، لشكر امام حسين(ع) در طرح مانور خود را بر اساس مأموريت منطقه اي اين يگان خط شكن تعيين مي كردند به خاطر شخصيت بزرگ و دست نيافتني مردان بزرگي چون رضا حبيب الهي، احمد فروغي، عباس كرد آبادي و ده ها و صدها فرماندة دلاور ديگر بود زيرا لشكرهاي دشمن در برابر هجوم اين دلاور مردان در هم شكست و در مقابل آنان سر تسليم فرود آورد.

زیر درخت کنار

این كتاب خاطرات خود نوشت آقاي سید علی بني لوحي از دوران جنگ است.

برشی از کتاب

صوت دلنشين اذان منوچهر نصيري نخلستانهاي دارخوين را ميشكافت و با افق خون رنگ غرب كارون عجين مي‌گشت. نور موتوري از ميان نخل ها، مشخص نمود كه بچه‌ها از شناسايي بازگشتهاند. از سنگر مسجد دور شدم و چند لحظه‌اي نگذشت كه حسين با موتور در كنارم ايستاد. با ديدن رنگ و روي پريده و وحشت زدة او قلبم از جا كنده شد. حسين دستم را گرفت و آهسته آهسته نشست. حالت عادي نداشت. من پايان كار را از چشمان او خواندم. دو زانو جلوي او نشستم و گفتم: - مصطفي...! مصطفي چي شد؟ كجا از هم جدا شديد؟بايد چيكار كنيم؟ - از موضع قبلي عراقيها بر ميگشتيم كه موتور اونها رفت تو هوا. صداي انفجار عجيبي بود. فكر ميكنم رفتند روي مين. من ديگه چيزي نديدم و از توي گرد و غبار انفجار گذشتم. - از عراقيا چه خبر؟ تا كجا رفتيد؟ - اونا موضعشون رو ترك كردند. ما تا عمق 15كيلومتري جلو رفتيم. محل استقرار ما در آن زمان، پاسگاه دارخوين بود...