در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 9 24 36

سفیر عشق

این کتاب روایتی از شهید محمد نصری نصرآبادی از زبان خواهر ایشان است.

برشی از کتاب

هشت سالش بود كه نماز ميخواند. مي‌گفتم: تو كه هنوز به تكليف نرسيده‌اي نماز به تو واجب نيست. مي‌گفت: وقتي مي‌دانم نماز چقدر خوب است، وقتي ميبينم چقدر به آرامش مي‌رسم، چرا نخوانم، و تا چند سال ديگر صبر كنم؟ نمازخواندنش را دوست داشتم. جذاب بود و آسماني. وقتي نماز مي‌خواند انگار از اين دنيا رها مي‌شد و در عالمي ديگر بود. مي‌نشستم و نماز خواندنش را تماشا مي‌كردم و لذت مي‌بردم...