خاطرات و دست نوشتههای شهید ابراهیم براتی احمدآبادی است که خواننده را با شرایط منطقه درچه دراوایل پیروزی انقلاب، چالشهای پیشروی نیروهای انقلابی، وضعیت جبهههای نبرد حق علیه باطل، اوضاع اجتماعی و فرهنگی مردم در پشت جبهه و بخشی از مسائل شخصی و زندگی خصوصی آن شهید بزرگوار آشنا میسازد.
برشی از کتاب
قرآن را داخل ساکش گذاشت و با همه خانواده یکی یکی خداحافظی کرد. با آن همه حیا که داشت برای اولین بار خواهرانش را در آغوش کشید و با آنها روبوسی و خداحافظی کرد. خواهر بزرگش گفت: این بار شهید میشود؛ از همه رفتارهای جدیدش پیداست. ناگهان زد زیر گریه. من از دست او خیلی عصبانی شدم اما خودم هم به چنین نتیجه ای رسیده بودم و جرئت اینکه به زبان بیاورم نداشتم. با پدر پیر و مریضش خداحافظی کرد و ازلابه لای درختهای گردوی دو طرف حیاط رد شد و رفت. بقیه تا سر کوچه دنبالش میرفتند و گریه میکردند؛ اما من تاب دیدن و رفتن این یکی را دیگر نداشتم. همان جا ماندم و بلند بلند به سینه میکوبیدم و گریه میکردم. وقتی همه برگشتند یکی از بچهها به برادرش میگفت:چقدر عمو برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد. دیگری جواب داد: حتما دلش نمیآمد ما را تنها بگذارد