آسمانی های خاکی 12 (محسن رضایی)
هم زمان با اوج گرفتن نهضت امام خمینی، محسن تنها 16سالش بود که به صف انقلابیون پیوست. هر کجا تظاهرات و مجلسی انقلابی بود، محسن آنجا حضور مییافت و اعلامیه های حضرت امام را توزیع میکرد و اخبار روز قیام را در جامعه گسترش میداد. بعد از فرار شاه، محسن با حضور در مسجد جامع محل، برای برقراری امنیت شب تا صبح نگهبانی میداد. بعد از انقلاب، یکی از فعالین بسیج بود و با شروع ناآرامی های ضد انقلاب در کردستان به آنجا اعزام شد و به دفاع از حریم اسلام پرداخت.
در نخستین ماه های شروع جنگ تحمیلی، محسن عازم جبهه ذوالفقاریه در آبادان شد. دوستانش به او ژنرال کوچک میگفتند. با اینکه دانشگاه جنگ ندیده بود اما در کار دیده بانی استاد بود و بسیار دقیق به قبضه های خمپاره، گرا می داد. در حال انجام مأموریت به شدت مجروح و بستری شد. اما این مرخصی اجباری او زیاد طول نکشید و خیلی زود عازم منطقه عملیاتی شوش شد و در عملیات فتح المبین شرکت نمود.
در عملیات محرم، محسن فرمانده گردان 365 فتح از تیپ هشت نجف اشرف بود. با تشکیل گردان توسط محسن، نام و عنوان آن نیز به پیشنهاد احمد کاظمی، توسط خود محسن انتخاب شد. گردان فتح در این عملیات، خط شکن بود. او توانست با تصمیمات فرمانده دلیر و شجاع خود، در همان ساعات اولیه عملیات، سنگرهای کمین دشمن را منهدم کند.
عملیات آخری که محسن در آن شرکت داشت و او را رهسپار خط سرخ شهادت نمود، عملیات والفجر مقدماتی بود. او در این عملیات، مسئول اطلاعات عملیات تیپ 3 روح الله بود.
آسمانی های خاکی 11 (امرالله امینی)
شهید امرالله امینی برای دفاع از انقلاب اسلامی و مقابله با اشرار و گروهک های ضد انقلاب به سیستان و بلوچستان عزیمت کرد و پس از بازگشت از آنجا به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خمینی شهر درآمد. با آغاز جنگ تحمیلی، در هجرتی دوباره، دو ماه در جبهه میمک در استان ایلام به ترویج امور فرهنگی و برگزاری نماز جماعت پرداخت.
آسمانی های خاکی 10 (محسن حیدری)
علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه میکرد. سیره زندگی شهید سیدحسین مهدوی و دایی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. همواره بر سر مزار پاک ایشان، آیات جهاد و شهادت را تلاوت میکرد. آن زمان قسمتی با نام دارالشهدا در کانون بسیج اباعبدالله الحسین هرستان راه اندازی کرده بودند که محسن عهده دار آن بود. در اجرای یادواره ها و برنامه های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود.
خیلی شوخ طبع بود و چهرهای گشاده داشت. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود اما اهل لهو و لعب نبود به نحوی که در نبودش احساس دلتنگی میکردند. خیلی اهل صله رحم بود و به مادر و فامیل های اهمیت میداد، دائما به نزدیک سر میزد. وقتی قرار بود هدیه ای برای کسی ببرند اگر حس میکرد بوی چشم و هم چشمی و حرف مردم میدهد، نمیبرد و در چنین مجالسی شرکت نمیکرد.
آسمانی های خاکی 9 (سیداکبر اعتصامی)
از ابتدای پیروزی انقلاب همواره در صحنه حضور داشت. فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی و شرکت در اردوهای جهادی باغ ابریشم نخستین تجربه بود. در سال 1359 پس از پیگیرهای چند ماهه توانست به کردستان اعزام شود. کمی سن و نداشتن تجربه لازم نظامی مانع پذیرش او از سوی مسئولین وقت سپاه پاسداران و اعزام به منطقه حساس کردستان بود.
این نیرو در محل دادگاه انقلاب سنندج که در محاصره و حمله نیروهای ضدانقلاب بود، مستقر شد. سیداکبر در عملیات آزادسازی شهر بانه نیز شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی و پس جبهه های جنوب کشور عزیمت کرد. از 6 ماه حضور مؤثر در کردستان، به دلیل سابقه حضور در واحد زرهی لشکر امام حسین، (علیه السلام) در عملیات والفجر از سوی مرتضی بختیاری به فرماندهی گروهان یکم از گردان 14 معصوم منصوب شد.
آسمانی های خاکی 8 (حبیب الله شریفیان)
وی در شعارنویسی، توزیع اعلامیه، برگزاری راهپیمایی و تظاهرات نقش مؤثری ایفا می کرد. در تظاهرات 28 آبان 57 که مصادف با عید غدیرخم بود، حضوری شایسته داشت در شام عاشورای 1357. پس از پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان اصلی شهر به همراه احمدرضا انقلابی ابراهیمی و جمعی از جوان های سر شاه را در مساجد و خیابان ها می چرخاندند و علیه رژیم شعار می دادند.
چون خط خوبی داشت، اعلامیه و شعارنویسی دیوارها را انجام می داد. مادرش میگوید: اولین کسی که در مسجد بزرگ داد زد، مرگ بر شاه، بچه من حبیب بود. صداش از بلندگو پخش شد. جوان ها با او هم صدا شدند.
در بهار سال 1359 زمانی که استان کردستان میدان تاخت و تاز گروهک های ضد انقلاب شده بود؛ حبیب الله شریفیان از نخستین افرادی بود، که برای اعزام به منطقه ی کردستان داوطلب شد و در عملیات آزاد سازی سنندج و محورهای مواصلاتی استان حضور داشت و پس از آزاد سازی سنندج و استقرار رزمندگان در محورها و پایگاه ها به عنوان مسئول خرید و تأمین تدارکات ناحیه کردستان انتخاب شد.
آسمانی های خاکی 6 (اسماعیل لری)
مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سنگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به پاسداری از دست آوردهای انقلاب مشغول شد. اسماعیل لری در جایگاه مسئول آموزش بسیج و عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خمینی شهر، لیاقت و شایستگی خود را به اثبات رساند.
اسماعیل همیشه لباس بسیج بر تن داشت نه از این جهت که فرماندهی بسیج بود بلکه چون خود را خدمتگزار و خادم مردم می دانست. یک شب هنگام بازگشت از بسیج به خانه، از خانواده شنید که ِ پسر جوانی در منزل آمده و اسماعیل را مهندس خطاب کرده است. پدر و مادر دلگیر بودند چرا اسماعیل به آنها نگفته است که در رشته مهندسی عمران پذیرفته شده و در دانشگاه مشغول تحصیل است. اسماعیل تنها تبسمی کرد و گفت: "کو تا مهندسی؟ تازه دانشگاه ها هم تعطیل شده. اینقدر آدم باسواد از همه قشری تو بسیج داریم که من بی سواد لا به لای اون ها به چشم نمیام."
آسمانی های خاکی 4 (محمود عموشاهی)
شهید محمود عموشاهی، بعد از گذراندن دوره های آموزشی، خط مقدم جبهه های غرب، جنوب کشور، دهلران و شوش، دیگر جولانگاه رشادت های محمود بود. سرانجام خیبری شد؛ ارتش عراق تمام توان خود را به کار گرفته بود تا جزایر مجنون را بازپس بگیرد. امام خمینی به رزمندگان پیام دادند: جزایر باید حفظ شوند. از این رو هر کسی با هر چیزی که در دست داشت با تمام وجود ایستادگی میکرد. محمود هم با اینکه به چند جای بدنش ترکش اصابت کرده بود اما هنوز مانند شیر مقاومت میکرد. در این هنگام تیربارچی پاهایش را هدف گرفت و قامتش را در کنار کانال نقش بر زمین کرد. دو نفر او را با عجله داخل کانال بردند.
لب هایش آرام به ذکر تکان میخورد. یکی از رزمنده ها از کوله پشتی محمود نقشه عملیات را بیرون آورد. کلت او را از کمرش باز کرد و هر دو را انداخت داخل آب راهه و گفت: اگه عراقی ها اسیرش کنند و این ها را ببیند، بیچاره اش میکنند. حلقه محاصره تنگ تر شد. یکی از تانک ها خاکریز بلندی را که در بالای کانال قرار داشت، با گلوله مستقیم هدف قرار داد. خاک ها تمام قامت محمود را پوشاند و او به وصال یار شتافت.
آسمانی های خاکی 3 (حسین موسوی)
با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی(ره) سید حسین با هدف خدمت رسانی به مردم و انقلاب با راهنمایی و تشویق احمد به عضویت سپاه درآمد. با آنکه او عضو رسمی سپاه بود چون خود را لایق آن نمیدانست. اما هیچ گاه لباس فرم سپاه را به تن نکرد
پس از سپری کردن دوره های آموزشی، عازم سیستان و بلوچستان شد. سیدحسین در آن منطقه نیز دست از تبلیغات مذهبی بر نداشت. بر این عقیده بود که ما باید با برادران اهل سنت رابطه ی خوبی داشته باشیم، زیرا این فرموده امام است. پس از آن روانۀ کردستان شد. وی در عملیات پاکسازی شهر سنندج از لوث وجود گروهک های ضد انقلاب مشارکت داشت. او تیربارچی ماشین اسکورت نیروها بود؛ زیرا از مهارت و توانایی جسمی بالایی برخوردار بود. در این عرصه ها او توانایی و استعدادهای خود را به تدریج به منصه ظهور رساند.