چلچراغ
چلچراغ روایت زندگی و خاطرات چهل شهید است.
برشی از کتاب
صبح روز 8 مهرماه ،1359 سهام تطهیر کرد و زیباترین لباسش را، که روسری گلدار و پیراهن قرمزرنگش بود، پوشید. انگار می دانست مسافر آسمان است و خود را برای مهمانی خدا آماده میکرد. آب و برق منطقه قطع شده بود و این بهترین بهانه برای خروج او از منزل بود. برادر کوچکش را در اتاق پنهان کرد. ظرفها را برداشت و به بهانه آوردن آب با سرعت به طرف نهر کرخه رفت. در مسیر ، مادر را دید که ملتمسانه فریاد میزد: برگرد ... تو کوچکی و توان مقابله نداری. تو را میکشند؛ سهام برگرد. از حرف مادر غمگین شد. او کوچک نبود؛ بزرگ بود، خیلی بزرگ! دو انگشت دست خود را به نشانه پیروزی بالا گرفت و درحالی که فریاد میزد: پیروزی، شهادت، پیروزی ظرف ها را بر زمین رها کرد و با سرعت از مادر دور شد. ساعت 10:30 صبح التهاب و هیجان مردم شهر به اوج رسید. شایع شده بود در سوسنگرد مردم به پا خاستهاند و با شعارهای محلی، به منظور اعتراض، به طرف محل استقرار نیروهای عراقی میروند. شیرزنان شهر نیز همپای مردان خـود چادر همت را به کمر بستند و علیه دشمن فریاد سردادند. از طرفی، دشمن که از خروش سیل زن و مرد وحشت زده شده بود درصدد فرار و تخلیه شهر برآمد. سهام دوازده ساله نیز چادر خود را محکم گرفته و با مردم هم صدا شده بود. سهام اسلحه خود را، که فریاد مرگ بر صدام بود، به کار گرفت و با دشمن درگیر شد. دشمن نیز پاسخ او را با رگبار گلوله داد. سهام خیام اولین بانوی شهیدهای است که و با بازی قهرمانانه خـود در سرنوشت مبهم سرزمینش دست برد.ما زنده ایم
ما زندهایم، حکایاتی شگفت انگیز از حضور و ظهور شهدا در زندگی امروزی ما را روایت کرده است. این کتاب تفسیری است بر سه کلمه از قرآن کریم (عند ربهم یرزقون) و به عبارت دیگر این سه کلمه از کلام الله مجید تاییدی هستند بر مطالب این کتاب.
در پیاده روهای صفحات این کتاب که شروع به قدم زدن میکنی، گاهی هوایی بس بهاری را تجربه میکنی، که نشان از شور و پاکی و اخلاص شهدا دارد. در بعضی مواقع هوای گرم تابستان را در خاطرت مجسم میکنی که روایتگر تابش آفتاب گرم خوزستان بر پیکر شرحه شرحه شهدای گمنام است. در بسیاری از موارد پاییز را به خوبی لمس میکنی، آنجا که برگ های دلت برای لحظاتی از تنه تنومند درخت دنیا جدا میشود و در فضای معنویت غوطه ور میشود. در برخی صفحات ردپای زمستان را نیز میتوانی به وضوح ببینی، آنجا که مظلومیت و معصومیت شهدا ترسیم میشود و به ناگه بارش بارانی از اشک را بر سرزمین گونه هایت احساس میکنی. وقتی خواندن کتاب به اتمام میرسد، نگاهت به شهدا نگاه دیگری میشود، نگاهی آمیخته با بغضی در گلو، نگاهی نمناک از قطرات اشک، نگاهی همراه با احسنت و آفرین بر شهدا، نگاهی لبریز از اشتیاق برای شناخت بیشتر شهدا، نگاهی اعتماد آفرین به تکیهگاه بودن شهدا در زندگی امروز، نگاهی متفاوت نسبت به خداوند توبه پذیر، اینکه هر که باشی و هر چه که باشی، نباید از رحمت و آمرزش خداوند تبارک و تعالی مایوس شوی.
برشی از کتاب
میخواهند برای اکبر فیلم تهیه کنند. چند ماه بعد از شهادت علی اکبر روزی مادرم خانه را مرتب کرد و گفت: میخواهند از صدا و سیما بیایند و برای اکبر فیلم بسازند. با تعجب گفتم: مادر با شما تماس گرفتند؟ گفت:نه دیشب خواب اکبر را دیدم بهم گفت که خانه را آماده کن، فردا میخوان بیان فیلم تهیه کنن. چند ساعت بعد خودروی صدا و سیما جلوی در خانه توقف کرد و مادر به استقبال آنها رفت.راوی خواهر شهید شیرودی
0
روز
00
ساعت
00
دقیقه
00
ثانیه
خاطرات یک دوست
خاطرات یک دوست در عین وفاداری به اصل جلد اول کتاب ظهور و سقوط پهلوی، به زبان ساده و قابل فهم برای نوجوانان و جوان در آمده است.
حسین فردوست یکی از برجستهترین و موثرترین چهرههای سیاسی اطلاعاتی رژیم پهلوی است که از دوران کودکی در کنار شاه رشد کرد و در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی نه فقط صمیمیترین دوست او بود، بلکه تنها فردی شد که با شاه و ملکه بر سر یک میز غذا میخورد و محرم اسرار او و رابطههای او بود.
حسین فردوست به عنوان چشم و گوش و مغز شاه مسئول مهمترین ارگان اطلاعاتی رژیم پهلوی محسوب میشد.
آری او کسی بود که با فکر ریاضی خود اطالاعات رسیده را سازماندهی و خاطرات ژنرال منظم میکرد. در مدت سیزده سال قائم مقامی ساواک، نظام مند نمودن قواعد و چهارچوب های این سازمان مخوف را انجام داد و باعث ساماندهی آن در همه ابعاد از جمله نیروی انسانی، آموزش، برنامه ریزی و... گردید.
برشی از کتاب
توسعه بیرویه تهران ثمره سیاستهای مخرب محمدرضا در بهم ریختن بافـت جامعـه بـود و نمونـه بـارزی از مملکـت داری او چنیـن بود کـه تهران_پایتخـت محمدرضـا _ بـه شـهری بـدل شـد کـه بـر دریایـی از آب قـرار دارد، از نظـر هـوا مسـموم و آلـوده اسـت، فاقـد کوچکتریـن امکانـات ایمنـی بـرای سـوانح غیرمترقبـه اسـت، ترافیـک آن سـنگینترین ترافیکهـای دنیاسـت، بینظم ترین و آلوده ترین شهر دنیاست و گردآوری زباله آن بهتنهایی سالیانه هزینه هـای گزافی را تحمیل میکند. محمدرضا شهر 300هزار نفری تهران را به 6 میلیون رساند و رسما میگفت کـه طـرح 12 میلیونـی کردن تهران را دارد، که داشـت. او تصـور میکرد هرچه پایتخـت بزرگتـر و جمعیـت آن بیشـتر باشـد، افتخـاری بـرای او محسـوب میشـود. او در مسـافرتهای خار ج به مقامات میزبان میگفت که قصد دارد جمعیت تهران را به 12میلیون نفر برساند و لابد آن مقامات با تعجب به این حـرف گـوش میکردنـد. این یک اصل اسـت که خراب کردن آسـان و درسـت کـردن آن بسـیار مشـکل اسـت. محمدرضـا بافـت اجتماع ایـران را خراب کرد، یعنی کار آسـان را انجام داد...
0
روز
00
ساعت
00
دقیقه
00
ثانیه
پنجم تا پنجم
«پنجم تا پنجم» روایتگر زندگی و خاطرات شهید حمید توحیدی است.
این شهید جوان با استعداد و نخبهای که دارای رتبه کنکور ۳۳ و دانشجوی رشته پزشکی اصفهان بود برای دفاع از کشور به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت و در پنجم اسفندماه سال ۶۵ در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید حمید توحیدی در یک روز برفی و سرد زمستانی به همراه پیکرهای پاک چند تن از همرزمانش همچون شهیدان سیدمحمد مهدوی، علی مقیمی، کمال اسدی و منصور امینی، بر روی دستان جمعیت انبوهی از مردم شریف و شهیدپرور شهرستان خوانسار و اساتید و دوستان و همکلاسیهایش تشییع شد و در گلزار شهدای سنگشیر خوانسار آرام گرفت.
این سنگر خالی نمی ماند
برگرفته از زندگی نامه و خاطرات شفاهی سردار رشید اسلام شهید قاسمعلی میراحمدی است. وی متولد 1331 در ورزنه به دنیا آمد. او در سال 1349 به استخدام راه آهن درآمد. و در عمليات فتح المبين، بيت المقدس و رمضان شرکت فعال داشت. در حملة بيت المقدس وارد گردان زرهي شد و هدايت يکي از تانک ها را به عهده گرفت و در همين عمليات بر اثر ترکش موشک از ناحيه سر مجروح شد. و سرانجام در سال1361 درعمليات محرم به شهادت رسید.
اوج عروج
شهادت از برترین و مقدس ترین واژه های فرهنگ اسلامی است؛ شهادت اوج کمال انسان است. آن گاه که انسان تمام هستی خود را یک جا نثار معبود خویش میکند و قطره وجودش به دریای بیکران هستی مطلق می پیوندد، به شهادت تاریخ، دین مقدس اسلام که کامل ترین نسخه الهی برای هدایت، شفای امراض درونی و کمال بشر است.
شهید ماشاالله ابراهیمی به خدمت نظام وظیفه اعزام گردید و در این مدت ۲ سال دوران سخت و مشکلی را گذراند. در این دوران بود که میهن اسلامی ما در آتش جنگ خونین تحمیلی ابر قدرت ها و رژیم بعثی عراق میسوخت و او در ارتش مشغول انجام وظیفه بود. که فرماندهی آن تحت فرمان بنی صدر ملعون و خائن بود. از یک طرف تلاش و خون دل خوردن یاران صدیق امام را مشاهده میکرد و از طرف دیگر مواجه با افکار سازش کارانه و خائنانه بنی صدر بود و دوران بس مشکل را پشت سر میگذاشت. از یک طرف حمله ی نظامی رژیم بعثی عراق با کمک جنایتکاران شرقی و غربی و از طرف دیگر هجوم وحشیانه و فعالیت های شوم و جنایتکارانه گروهک های آمریکایی که هر روز مشغول انجام توطئه های فراوان در کردستان و...
همچنین ترورهای وحشیانه منافقین در تهران و شهرستانها افکار شهید ما را به خود مشغول کرده بود.