آسمانی های خاکی 13 (محمد علی کاشی)
ایشان در اوایل سال 1358به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خمینی شهر درآمد. با بچه ها بسیار جدی و در عین حال مهربان و صمیمی بود. بدن ورزیدۀ داشت. بچه ها را در پادگان آموزشی به خط میکرد و در حال دویدن، با صدای بلند، بلند این شعر را میخواند: شعر هستی بر لب، جان نهاده بر کف، یا در خوزستان، یا که درکردستان، جان میبازم، جان میبازم. بچه ها با صدای او، همگی به وجد می آمدند و همخوانی میکردند. هیجان انقلابی، کل پادگان را فرا میگرفت. با این شگرد بچه ها متوجه سختی تمرینات و گذر زمان نمیشدند.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در جبهه های آبادان، شوش، رقابیه، فکه و میمک حضور داشت و در عملیات های فتح المبین، بیت المقدس و والفجر مقدماتی شرکت نمود. او در انتظار شهادت بود اما تقدیر او به گونه ی دیگری رقم خورد و در عملیات والفجر مقدماتی در حالی که راننده تانک بود، مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت. در حالی که صورتش پر از ترکش و یکی از چشمانش بر اثر جراحات نابینا شده بود، با تعدادی از دوستانش به اسارت درآمد.
این مرد بزرگ، سرانجام پس از تحمل هفت سال رنج، بر اثر جراحات و عوارض سال های جهاد و اسارت در روز 17 ربیع الاول مصادف با روز میلاد ختمی مرتبت، حضرت محمد مصطفی، مطابق با 1377 دعوت حق را لبیک گفت.
آسمانی های خاکی 12 (محسن رضایی)
هم زمان با اوج گرفتن نهضت امام خمینی، محسن تنها 16سالش بود که به صف انقلابیون پیوست. هر کجا تظاهرات و مجلسی انقلابی بود، محسن آنجا حضور مییافت و اعلامیه های حضرت امام را توزیع میکرد و اخبار روز قیام را در جامعه گسترش میداد. بعد از فرار شاه، محسن با حضور در مسجد جامع محل، برای برقراری امنیت شب تا صبح نگهبانی میداد. بعد از انقلاب، یکی از فعالین بسیج بود و با شروع ناآرامی های ضد انقلاب در کردستان به آنجا اعزام شد و به دفاع از حریم اسلام پرداخت.
در نخستین ماه های شروع جنگ تحمیلی، محسن عازم جبهه ذوالفقاریه در آبادان شد. دوستانش به او ژنرال کوچک میگفتند. با اینکه دانشگاه جنگ ندیده بود اما در کار دیده بانی استاد بود و بسیار دقیق به قبضه های خمپاره، گرا می داد. در حال انجام مأموریت به شدت مجروح و بستری شد. اما این مرخصی اجباری او زیاد طول نکشید و خیلی زود عازم منطقه عملیاتی شوش شد و در عملیات فتح المبین شرکت نمود.
در عملیات محرم، محسن فرمانده گردان 365 فتح از تیپ هشت نجف اشرف بود. با تشکیل گردان توسط محسن، نام و عنوان آن نیز به پیشنهاد احمد کاظمی، توسط خود محسن انتخاب شد. گردان فتح در این عملیات، خط شکن بود. او توانست با تصمیمات فرمانده دلیر و شجاع خود، در همان ساعات اولیه عملیات، سنگرهای کمین دشمن را منهدم کند.
عملیات آخری که محسن در آن شرکت داشت و او را رهسپار خط سرخ شهادت نمود، عملیات والفجر مقدماتی بود. او در این عملیات، مسئول اطلاعات عملیات تیپ 3 روح الله بود.
آسمانی های خاکی 11 (امرالله امینی)
شهید امرالله امینی برای دفاع از انقلاب اسلامی و مقابله با اشرار و گروهک های ضد انقلاب به سیستان و بلوچستان عزیمت کرد و پس از بازگشت از آنجا به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خمینی شهر درآمد. با آغاز جنگ تحمیلی، در هجرتی دوباره، دو ماه در جبهه میمک در استان ایلام به ترویج امور فرهنگی و برگزاری نماز جماعت پرداخت.
آسمانی های خاکی 10 (محسن حیدری)
علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه میکرد. سیره زندگی شهید سیدحسین مهدوی و دایی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. همواره بر سر مزار پاک ایشان، آیات جهاد و شهادت را تلاوت میکرد. آن زمان قسمتی با نام دارالشهدا در کانون بسیج اباعبدالله الحسین هرستان راه اندازی کرده بودند که محسن عهده دار آن بود. در اجرای یادواره ها و برنامه های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود.
خیلی شوخ طبع بود و چهرهای گشاده داشت. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود اما اهل لهو و لعب نبود به نحوی که در نبودش احساس دلتنگی میکردند. خیلی اهل صله رحم بود و به مادر و فامیل های اهمیت میداد، دائما به نزدیک سر میزد. وقتی قرار بود هدیه ای برای کسی ببرند اگر حس میکرد بوی چشم و هم چشمی و حرف مردم میدهد، نمیبرد و در چنین مجالسی شرکت نمیکرد.
آسمانی های خاکی 9 (سیداکبر اعتصامی)
از ابتدای پیروزی انقلاب همواره در صحنه حضور داشت. فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی و شرکت در اردوهای جهادی باغ ابریشم نخستین تجربه بود. در سال 1359 پس از پیگیرهای چند ماهه توانست به کردستان اعزام شود. کمی سن و نداشتن تجربه لازم نظامی مانع پذیرش او از سوی مسئولین وقت سپاه پاسداران و اعزام به منطقه حساس کردستان بود.
این نیرو در محل دادگاه انقلاب سنندج که در محاصره و حمله نیروهای ضدانقلاب بود، مستقر شد. سیداکبر در عملیات آزادسازی شهر بانه نیز شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی و پس جبهه های جنوب کشور عزیمت کرد. از 6 ماه حضور مؤثر در کردستان، به دلیل سابقه حضور در واحد زرهی لشکر امام حسین، (علیه السلام) در عملیات والفجر از سوی مرتضی بختیاری به فرماندهی گروهان یکم از گردان 14 معصوم منصوب شد.
آسمانی های خاکی 8 (حبیب الله شریفیان)
وی در شعارنویسی، توزیع اعلامیه، برگزاری راهپیمایی و تظاهرات نقش مؤثری ایفا می کرد. در تظاهرات 28 آبان 57 که مصادف با عید غدیرخم بود، حضوری شایسته داشت در شام عاشورای 1357. پس از پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان اصلی شهر به همراه احمدرضا انقلابی ابراهیمی و جمعی از جوان های سر شاه را در مساجد و خیابان ها می چرخاندند و علیه رژیم شعار می دادند.
چون خط خوبی داشت، اعلامیه و شعارنویسی دیوارها را انجام می داد. مادرش میگوید: اولین کسی که در مسجد بزرگ داد زد، مرگ بر شاه، بچه من حبیب بود. صداش از بلندگو پخش شد. جوان ها با او هم صدا شدند.
در بهار سال 1359 زمانی که استان کردستان میدان تاخت و تاز گروهک های ضد انقلاب شده بود؛ حبیب الله شریفیان از نخستین افرادی بود، که برای اعزام به منطقه ی کردستان داوطلب شد و در عملیات آزاد سازی سنندج و محورهای مواصلاتی استان حضور داشت و پس از آزاد سازی سنندج و استقرار رزمندگان در محورها و پایگاه ها به عنوان مسئول خرید و تأمین تدارکات ناحیه کردستان انتخاب شد.