نمایش 9 24 36

زیر درخت کنار

این كتاب خاطرات خود نوشت آقاي سید علی بني لوحي از دوران جنگ است.

برشی از کتاب

صوت دلنشين اذان منوچهر نصيري نخلستانهاي دارخوين را ميشكافت و با افق خون رنگ غرب كارون عجين مي‌گشت. نور موتوري از ميان نخل ها، مشخص نمود كه بچه‌ها از شناسايي بازگشتهاند. از سنگر مسجد دور شدم و چند لحظه‌اي نگذشت كه حسين با موتور در كنارم ايستاد. با ديدن رنگ و روي پريده و وحشت زدة او قلبم از جا كنده شد. حسين دستم را گرفت و آهسته آهسته نشست. حالت عادي نداشت. من پايان كار را از چشمان او خواندم. دو زانو جلوي او نشستم و گفتم: - مصطفي...! مصطفي چي شد؟ كجا از هم جدا شديد؟بايد چيكار كنيم؟ - از موضع قبلي عراقيها بر ميگشتيم كه موتور اونها رفت تو هوا. صداي انفجار عجيبي بود. فكر ميكنم رفتند روي مين. من ديگه چيزي نديدم و از توي گرد و غبار انفجار گذشتم. - از عراقيا چه خبر؟ تا كجا رفتيد؟ - اونا موضعشون رو ترك كردند. ما تا عمق 15كيلومتري جلو رفتيم. محل استقرار ما در آن زمان، پاسگاه دارخوين بود...