فوت کوزه گری
نبوغ دو جوان در جنگ صدام را عصبانی و کلافه کرده بود. رسول در چشم به هم زدنی به روزترین تکنولوژیهای مین که توسط کشورهای مختلف به دست بعثیها میرسید را خنثی میکرد. محسن بیمارستانی ساخت که در بمباران مقاوم باشد. آنها رزمندههای زیادی را آموزش دادند و فوت کوزهگری کار را در اختیارشان قرار دادند. در این کتاب با برشهایی از زندگی پرهیجان دو قهرمان که به قلم جمال طاهری است آشنا میشوید.
آقا علی رویا
ایشان بسیار شوخ و بانشاط و سرزنده بود بسیار شلوغ بود براثر تجربه ای که بدست آورده بود فرماندهی تخریب سپاه سوم فتح را بر دوش او گذاشته بودند تشکیلات آن موقع سپاه شامل 4سپاه بود و هر کدام چند یگان تحت فرماندهی شان بود، با این که فرمانده بود ولی رفتارش بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود با همه بچه های تخریب چی شوخی می کرد و به آنها روحیه میداد و بچه ها بسیار بسیار او را دوست داشتند وقتی در جمعی وارد میشد همه چیز را بهم میریخت و شلوغ میکرد. از جمله کارهایش این بود که خیلی وقتها نصف شب به مقر بچهها میرسید و میرفت توی اتاق سراغ تخریبچیها و یکی یکی آنها را بیدار میکرد و به آن ها میگفت دادا ساعت چنده دادا ساعت چنده!!! یا میگفت دادا خوابی یا بیداری!
برشی از کتاب
در دوره جوانی میتوانست برای خودش سرمایهداری باشد پدرش چای خانه و رستوران داشت و برادرش هم چلو کبابی. اینکه همه اینها را ول کرده بود و آمده بود جنگ خیلی حرف بود دومین ویژگیاش شجاعتش بود و همین هم باعث شده بود. دست بگذارد روی سخت ترین نقطه جنگ؛ یعنی واحد تخریب. استعداد خوبی هم داشت که به علاوه عشق به شهادت و جانبازی در راه اسلام، شده بود محرکی که او را با سرعتی باورنکردنی به جلو حرکت میداد. اگر خوب به حضورش در جبهه نگاه کنیم، میبینیم که چقدر مسیر تکامل را سریع طی کرد و رسید به جایی که شد فرمانده تخریب سپاه سوم ِ فتح. در مقطعی از جنگ، ما چند سپاه داشتیم: سپاه اول و سپاه دوم و سپاه سوم که همان سپاه فتح و فرمانده قرارگاهش مصطفی ردانیپور بود. رسول سیر صعودیش را آنقدر سریع طی کرده بود که شده بود فرمانده تخریب این سپاه و کنار ردانیپور قرار گرفته بود.