نمایش 9 24 36

مثل قصه های لیلی (سردار شهید حسینعلی قوقه‌ای به روایت همسرش معصومه عرشی)

این کتاب، برگزیدة خاطرات سردار شهید «حسینعلی قوقه‌ای» از زبان همسرش «معصومه عرشی»، روایت می‌شود. شهید حسینعلی قوقه‌ای، فرمانده گردان آرپی‌جی زن لشکر 8 نجف اشرف در عملیات محرم بود که بعد از عملیات‌های مختلف و ایثارگری‌های بسیار در عملیات محرّم در 11 آبان ماه سال (1361) در دهلران به شهادت رسید. علاوه بر خاطرات، عکس‌هایی از شهید در پایان کتاب گنجانده شده است. کتاب، با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه داشتن یاد و خاطرة شهیدان و به تصویر کشیدن ایثار و استقامت همسران شهیدان تهیه شده است.

گل های سرخ گلوله های آتشین

كتاب «گلهاي سرخ، گلوله‌هاي آتشين» يادنامه و پاسداشت شهداي توپخانه‌ی لشكر8 نجف اشرف و شهرستان نجف آباد است. مطالـب اين كـتاب در سه فـصل گردآوري و تدوين شده است.فصل نخست: زندگي سرداران توپخانه لشكر 8 نجف اشرف و شهرستان نجف آباد فصل دوم: زندگينامه شهيدان توپخانه لشكر8 زرهي نجف اشرف و شهرستان نجف آباد فصل آخر: معرفي ساير شـهدايي كه در يگان توپخانه خدمت مي‌كردند.

برشی از کتاب

عمليات فتح المبين در تاريخ 61/1/2 در منطقه عمومی شوش، غرب منطقه كرخه و شمال بستان تا جاده دهلران، براي آزادسازی قسمت وسيعی از شمال استان خوزستان و خارج نمودن جاده دهلران و جاده اهوازـ انديمشك از تيررس توپخانه‌های دشمن، انجام شد. تيپ نجف اشرف، اولين عمليات منسجم و سازماندهی شده‌ي خود را به فرماندهی شهید احمد کاظمی و جانشينی شهید مهدی باكری، تحت كنترل عملياتی قرارگاه فتح، در سه محور انجام داد.

گاهی فقط سکوت

گاهی فقط سکوت روایت زندگی زنی است كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسه شیر زنان سرزمینپهناور كشورمان است مُهر ایثار و استقامت زد، باشد كه جرعه ای از جوهره این از خودگذشتگی بر صفحه قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.

برشی از کتاب

عزا‌ گرفته‌ بوديم‌ كه‌ حالا چه‌ كار‌ بايد‌ كرد.‌ ديگر‌ هم‌ نمی‌شد‌ به‌‌ خانه‌ی آقا جان برگشت.‌ اصلا كاش‌ از‌ همان ‌اول ‌قبول ‌نكرده ‌بوديم.‌ خانه‌ مان ‌هم‌كه ‌به ‌غير ‌از‌ يک ‌زیر‌زمين ‌نيمه‌ كاره‌ چيز‌ديگری‌ نداشت.‌ چند ‌وقتی ‌خواب‌ و‌ خوراكم‌ شده‌ بود‌ فكر‌كردن‌ به‌ این‌كه‌ چه‌ ‌ می‌شود؟‌ بعد‌ از‌ نماز‌ دست‌ به‌ دعا‌ بر‌ می‌داشتيم‌ و‌ می‌گفتيم:‌‌"خدايا ! ‌تو‌ يار ‌بیچارگان‌ هستی، ‌خودت ‌يك ‌راهی ‌را‌ جلوی ‌پای ‌ما‌ بگذار." آخر ‌شب ‌بود‌كه ‌عباسعلی ‌سراسيمه ‌به ‌خانه ‌آمد. ‌با ‌وجود ‌آرامش‌خاصی‌كه‌ در ‌وجودش ‌موج‌ می‌زد؛‌ اما ‌هول ‌و ‌ولا در‌چهره‌اش بیداد ‌می‌كرد. ‌با‌ حواس‌ پرتی‌ در ‌اتاق ‌را ‌نيمه ‌باز‌ رها‌ كرد.‌ مثل ‌اسپند ‌روی ‌آتش ‌بالا ‌و ‌پایین‌ می‌ شد. ‌حرفی ‌نوک‌ زبانش‌ گير‌كرده ‌بود؛‌ اما ‌نمی‌دانست ‌چگونه ‌آن ‌را‌ بیان‌كند.‌ كنارم ‌روی ‌زمين‌ نشست ‌و گفت:‌ اقدس‌ فردا‌ يدالله ‌بر‌می‌گرده. چه ‌قدر ‌زود. ‌مگه ‌قرار ‌نبود‌ هفته ‌ديگه‌ بیاد؟‌ برنامه ‌اش‌ عوض‌ شده. ‌اگر‌ما‌ مجبور ‌باشيم ‌مدتی ‌در ‌زیر‌زمين‌ خانه خودمان‌ زندگی‌كنيم!‌ شما... ‌حرفش‌ را‌ فوری‌ قطع‌ كردم...

فرشته‌ها بیدارند (خاطرات زندگی سردار شهید حسن سرباز)

حسن سرباز یکی از دلاور مردان ایران زمین است. حسن سرباز در سال 1338 در نجف آباد به دنیا آمد، پیکار و مبارزه با طاغوت شد. از همان زمان عشق و علاقه عجیبی به رهبر در سال ،1357 وارد و مقتدای خود، امام خمینی داشت. در اسفند ماه سال 1362 پس از رشادت های فراوان، در عملیات خیبر،گلوله به پیشانی اش اصابت کرد و به شهادت رسید.

فرزند خورشید (زندگی سردار شهید غلامرضا صالحی)

فرزند خورشيد هفتمين كتاب از مجموعه طوبي است كه به قلم برادر بزرگوار عباس اسماعيلي نگاشته شده و روايت مستندي از زندگي با عزت سردار رشيد اسلام، شهيد غلامرضا صالحي را بيان مي‌كند. اين كتاب گوشه ‌اي از تلاش و مجاهدت‌ هاي بي‌ شمار اين ستارۀ خاك و افلاك را با بهره‌ گيري از خاطرات خانواده و ياران همرزمش در قالب متني مستند داستاني در اختيار خوانندگان قرار مي‌دهد.

برشی از کتاب

غلامحسين و دايی صادق به لباس های غلامرضا نگاه مي‌كردند و ميخنديدند. غلامرضا با سر تراشيده شده با لباس عادی و يك كلاه كارگری كه سرش گذاشته بود، كنار دروازه ايستاده بود. اتوبوس‌ها مملو از مسافر عبور مي‌كردند و صدای دايی صادق و غلامحسين كه دائم فرياد ميزدند: «اصفهان - اصفهان»... در هوا پراكنده می ‌شد. يك ماشين دژبان از مقابل آنها عبور كرد. تعدادی سرباز با ديدن ماشين دژبانی در لابه‌لای جمعيت گم شدند. غلامرضا خودش را خونسرد نشان داد. دژبان‌ها يك سرباز لباس شخصی را گرفتند. سرباز تقلا مي‌كرد تا از دست دژبان خلاص شود. يكی از دژبان ‌ها پاچه شلوار سرباز فراری را بالا زد. جای گتر روی پای سرباز ديده مي‌شد. او را سوار ماشين كردند و با خود بردند. ترس دستگيری غلامرضا، تمام وجود دايی صادق را گرفته بود...

عید پاییز

كتابی‌ كه‌ در ‌پیش ‌رو ‌دارید‌ روایت سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی از نگاه همسرشان خانم جمیله رحیمی است. بانویی كه‌ عشق ‌و‌ درد ‌را‌ با‌ هم‌ تجربه‌ كرده‌ و‌ در‌ انتهایی‌ كه‌ ابتدای‌ جاودانگی‌ و‌ حماسۀ شیرزنان‌ سرزمین‌‌ پهناور‌ كشورمان ‌است‌ ُمهر ‌ایثار‌ و ‌استقامت ‌زد. ‌باشد‌ كه ‌جرعه‌ای ‌از‌ جوهرۀ این از‌خودگذشتگی‌ بر‌ صفحۀ ‌قلبمان‌ بنشیند ‌و ‌عطر ‌آن ‌وجودمان ‌را‌ آكنده ‌از‌ صفای‌ عشق ‌كند.

برشی از کتاب

مردم ‌ده، ‌باصفا‌ بودند ‌و‌ صمیمی؛ به‌صمیمیت‌ شاخه‌های ‌درهم پیچیدۀ ‌باغ‌هایشان‌ و‌ به ‌زلالی‌ آب‌ چشمه‌ای‌ كه ‌به ‌روستا‌ جاری‌ بود .روابط ‌پاک ‌و ‌بی‌ریایی ‌داشتند. مثلا ‌اگر ‌امسال ‌یكی ‌محصولی‌ می‌كاشت‌، دیگران‌ نمی‌كاشتند ‌و‌ از‌ محصول ‌او ‌استفاده‌ می‌كردند.‌ در ‌عوض ‌او‌ هم‌ از ‌سایر‌ محصولات‌ آن‌ها‌ استفاده ‌می‌كرد.‌ گاهی ‌پیش می‌آمد ‌كه ‌می‌دیدی‌ صاحب‌ باغ‌ در ‌ایوان‌ مشغول‌ كاری‌ است‌ در‌حالی‌ كه ‌همسایه‌ها‌ بدون‌ اجازۀ ‌او ‌از ‌درختان ‌میوه ‌می‌چینند. حلال ‌و‌ حرام‌ می‌كردند؛‌ اما‌ این‌ چیزها‌ برایشان‌ مهم‌ نبود ‌و ‌حل ‌شده ‌بود.‌ حتی‌ از‌ این ‌موضوع‌ ابراز‌ خوشحالی‌‌ می‌كردند. مادرم ‌همیشه‌ سرگذر ‌می‌ایستاد ‌و‌ به ‌دانش‌آموزانی‌ كه ‌از‌ روستای ‌محمدیه‌ به‌ خیرآباد‌ می‌رفتند‌ تا‌ در‌ كلاس‌های ‌قرآن ‌شركت ‌كنند،‌ از‌سیب‌ های‌گلاب‌ مان‌ می‌داد ‌و‌ آن‌ها ‌را‌ مشتاقانه ‌بدرقه ‌می‌كرد...

سید بلبلی (یادگار غواصان شهید)

سید علی موسوی که در میان میدان جنگ به سید بلبلی معروف شده بود. سوت بلبلی اش در برهه هایی از عملیات والفجر8 توانسته بود گردانی را از گرفتاری نجات دهد. این کتاب روایت خاطرات سید علی موسوی است.

برشی از کتاب

صبح که شد با سر و صدای مادر که تلاش می‌کرد مرتضی را از خواب بیدار کند، از رختخواب بیرون آمدم. صبحانه را خوردم و لباسی که از گشادی و بلندی معلوم نبود مال کی بود، پوشیدم. مادر دستمال مدرسه را دستم داد و قربان صدقه ام رفت. - ننه اگه حرف آقا مدیرو گوش ِبدی و دِرسد و خب بخونی، ملا میشی، آقاچی میشی.

ستاره ی صبح

این کتاب روايت مستندي از زندگي سردار رشيد اسلام، شهيد احمد حجتی را بيان مي‌كند. گوشه‌هایي از تلاش و مجاهدت‌هايِ بی‌شمار اين شهید بزرگوار را با بهره گيري از خاطرات خانواده و یاران ثبت کرده‌ایم که بسیار درس‌آموز و منحصفر به‌فرد می‌باشد.

برشی از کتاب

بابا لبخند تلخی زد و با حسرت گفت: «حيف!حيف كه سهم من از اون روزها فقط چند روز بود»! و بعد انگار كه تازه يادش به من افتاده باشه، نگام كرد و ادامه داد: حسين آقا اين دختر من خيلی دلش می‌خواد راجع به شهدا بيشتر بدونه، به‌خصوص شهيد احمد حجتی. اين شد كه مزاحم شما شديم. لب‌های مرد كه حالا ديگر اسمش را می‌دانستم رنگ لبخند گرفت و گفت: «چقدر خوب!» توی كلامش تحسين موج میزد. حالا احساسی كه چند لحظۀ پيش داشتم كمی فروكش كرده بود. نمی دانم چرا، اما انگار آرامتر شده بودم. بابا چند حلب دور تا دور قبر چيد و گفت: «بنشينيد كه گفتنیها زياد است...