آسمانی های خاکی 68 (شکرالله ابراهیمی)
هنوز چند روز از حضورش در جبهه میمک نگذشته بود که به لحاظ پشتکار، استعداد و جسارتی که از خود نشان داد به عنوان فرمانده قبضه های خمپاره معرفی شد.
هر موقع به او میگفتند: شکرالله در این عملیات شهید میشوی!
میگفت: نه؛ موقع شهادت و محل آن را خودم میگویم!
سرانجام در مرحله سوم عملیات کربلای5 ، محل و زمان شهادتش را نشان داد و چند ساعت بعد عروج کرد.
وقتی حاج سید اکبر اعتصامی فرمانده گردان 14 معصوم به شهادت رسید، حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر 8 نجف اشرف، به شکرالله پیغام داده بود تا گردان 14 معصوم را تحویل بگیرد. شکرالله گفته بود: اگر در این عملیات سالم برگشتم، چشم، تحویل می گیرم. ولی هیچگاه بازنگشت؛ حتی جنازه مطهرش.
از میمک تا آن سوی مجنون
این کتاب بر اساس خاطرات آزاده جانباز مرتضی بختیاری فرمانده گردان چهارده معصوم لشکر8 نجف اشرف است.
متن حاضر شامل سه بخش اصلی است. در ابتدا به خانواده، دورۀ کودکی، تحصیل و اشتغال راوی پرداخته شده، در ادامه به دوران انقلاب و خدمت سربازی میرسد. دوران دفاع مقدس شامل حضور راوی در عملیات های مختلف مانند: طریق القدس، فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر،1 والفجر،2 والفجر4 و عملیات خیبر است.
همیشه پیش من میماند (سردار شهید یداله تقییار به روایت همسر شهید)
کتاب حاضر، روایتی داستانی از سرگذشت و خاطرات شهید «یداله تقی یار» از زبان همسر وی است. این کتاب با هدف آشنا ساختن جوانان با زندگی این شهید بزرگوار نگاشته شده است. او سومین شهید خانواده در خانواده ای مذهبی در رهنان متولد شد. وی از کودکی با روحیه ی مذهبی که در خانواده حکم فرما بود رشد نمود و همواره فردی وارسته و متقی بود. یار و همکار پدر بود. شهید بعد از انقلاب جزو اولین افرادی بود که در خیابان ها نگهبانی می داد و از انقلاب پاسداری می نمود. شهید بعد از درگیری کردستان پس از طی دوره ی 15 روزه در پادگان 15 خرداد به کردستان اعزام شد و مدت 6 ماه در منطقه ی کردستان با اشرار و اجانب درگیر بود و از ناحیه ی ران و شکم مجروح شد. بعد از آن به جبهه های جنوب رفت و در عملیات ها و جبهه های مختلف شرکت کرد. بالاخره در زمستان 65 عازم جبهه ی جنوب شد و با سمت فرمانده ی محور در لشکر 8 نجف اشرف وارد عملیات کربلای 5 گردید. سرانجام در سال 1365هنگام سرکشی به خط مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نایل گشت.
همسر شهید میگوید: به علت جراحاتش مجبور بود مدتی به منطقه نرود. در همان چند روز می خواست کار را تمام کند. بدنش پر از زخم بود. بوی الکل تمام فضای اتاق را پر کرده بود. یدالله با همان شلوار و اورکت نظامی نشسته بود کنار من، سر سفره عقد.
یک آیینه و یک شمعدان، یک دست لباس و یک چادر مشکی، همه ی خرید عروسی بود. حلقه ی ازدواجم هم همان انگشتر نامزدی صمد بود. یدالله می گفت: این ها زرق و برق دنیاست. بهتره همه چیز ساده باشه. به من هم سفارش می کرد برای جهیزیه زیاد خرید نکنید. شانزده روز بعد از عقد، مراسم عروسی به پا شد.
اطلاعیه ای در سپاه به دیوار زده بودند. روی آن نوشته شده بود: "مراسم عروسی یدالله تقی یار، همراه با دعای کمیل و صرف شام." شامشان آبگوشت بود. بعد از مراسم هم یک مینی بوس از بچه های سپاه با چند نفری از خانواده با تکبیر و صلوات عروس خانم را به خانه ی داماد بردند.