نمایش 9 24 36

آخرین شب دنیا

این کتاب در مورد خاطرات زندگی طلبه نوجوان شهید محمد اصفهانی وطن است یک نوجوان شانزده ساله که در ماه رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.

برشی از کتاب

گرما هوای اتاق دم کرده را گرم تر کرد و خبر از ظهر داد، محمد اما هنوز هم نه حرفی می زد و نه حتی لقمه ای غذا می خورد همین که صدای باز شدن در خانه را شنید...

از حسین تا حسین

این کتاب برگرفته از خاطرات و روایت هایی از زندگی جهادگر سردار شهید حسین پارسا است.

برشی از کتاب :

دلم راضی نبود نوزادم را حسین صدا بزنم؛ حاج آقا اما اصرارش بر حسین بود. می گفت: اگر خدا صد تا پسر هم به من بدهد و همه را یکی پس از دیگری از دست بدهم، باز اسم بعدی را حسین میگذارم، فقط حسین...

مسافر زمان

روايتي از زندگي شهيد بزرگوار رحمت الله مصدق كاشاني که سعی در ترسیم گوشه هایی ازحیات پر رنج این بزرگوار دارد.

برشی از کتاب

عصمت سبد چوبي پُر از ظرف را از لب حوض بر داشت و از پله‌هاي ايوان بالا رفت. به اتاق كه آمد، با صحنه‌اي غير منتظره رو به رو شد. رحمت‌الله انگشتش را به ديوار چسبانده بود و فشار مي‌داد. چند قطره خون از شيار بين انگشتان تا روي مچ دستش سرازير شده بود. عصمت با حيرت و نگراني گفت: _چيشده؟ داري چيكار ميكني؟ ـ هيچي مادر. داشتم لباسمو ميدوختم كه يك دفعه سوزن رفت تو دستم! عصمت به پشت دست خودش زد و گفت: _واي! خدا مرگم بده! آخه بچه اين چه كاريه كه كردي؟ با شتاب به طرف پسرش رفت و خواست كمكش كند. ناگهان با ديدن سوزني كه در بند اول انگشت اشارۀ رحمت‌الله فرو رفته بود و از كنار ناخنش بيرون زده بود، بر جاي خود ميخكوب شد! رحمت‌الله بي‌درنگ دوباره انگشتش را به ديوار چسباند و فشار داد. بالاخره سوزن پرخون را كف دستش گذاشت و به طرف عصمت گرفت. عصمت ابروهايش را در هم كشيد و با عصبانيت داد زد: _آخه بچه‌جون مگه تو مادر نداري؟! به خودم مي‌گفتي تا لباست رو بدوزم! ـ آخه وقتي خودم مي‌تونم واسه چي شما رو به زحمت بندازم؟...

مثل قصه های لیلی (سردار شهید حسینعلی قوقه‌ای به روایت همسرش معصومه عرشی)

این کتاب، برگزیدة خاطرات سردار شهید «حسینعلی قوقه‌ای» از زبان همسرش «معصومه عرشی»، روایت می‌شود. شهید حسینعلی قوقه‌ای، فرمانده گردان آرپی‌جی زن لشکر 8 نجف اشرف در عملیات محرم بود که بعد از عملیات‌های مختلف و ایثارگری‌های بسیار در عملیات محرّم در 11 آبان ماه سال (1361) در دهلران به شهادت رسید. علاوه بر خاطرات، عکس‌هایی از شهید در پایان کتاب گنجانده شده است. کتاب، با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه داشتن یاد و خاطرة شهیدان و به تصویر کشیدن ایثار و استقامت همسران شهیدان تهیه شده است.

گاهی فقط سکوت

گاهی فقط سکوت روایت زندگی زنی است كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسه شیر زنان سرزمینپهناور كشورمان است مُهر ایثار و استقامت زد، باشد كه جرعه ای از جوهره این از خودگذشتگی بر صفحه قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.

برشی از کتاب

عزا‌ گرفته‌ بوديم‌ كه‌ حالا چه‌ كار‌ بايد‌ كرد.‌ ديگر‌ هم‌ نمی‌شد‌ به‌‌ خانه‌ی آقا جان برگشت.‌ اصلا كاش‌ از‌ همان ‌اول ‌قبول ‌نكرده ‌بوديم.‌ خانه‌ مان ‌هم‌كه ‌به ‌غير ‌از‌ يک ‌زیر‌زمين ‌نيمه‌ كاره‌ چيز‌ديگری‌ نداشت.‌ چند ‌وقتی ‌خواب‌ و‌ خوراكم‌ شده‌ بود‌ فكر‌كردن‌ به‌ این‌كه‌ چه‌ ‌ می‌شود؟‌ بعد‌ از‌ نماز‌ دست‌ به‌ دعا‌ بر‌ می‌داشتيم‌ و‌ می‌گفتيم:‌‌"خدايا ! ‌تو‌ يار ‌بیچارگان‌ هستی، ‌خودت ‌يك ‌راهی ‌را‌ جلوی ‌پای ‌ما‌ بگذار." آخر ‌شب ‌بود‌كه ‌عباسعلی ‌سراسيمه ‌به ‌خانه ‌آمد. ‌با ‌وجود ‌آرامش‌خاصی‌كه‌ در ‌وجودش ‌موج‌ می‌زد؛‌ اما ‌هول ‌و ‌ولا در‌چهره‌اش بیداد ‌می‌كرد. ‌با‌ حواس‌ پرتی‌ در ‌اتاق ‌را ‌نيمه ‌باز‌ رها‌ كرد.‌ مثل ‌اسپند ‌روی ‌آتش ‌بالا ‌و ‌پایین‌ می‌ شد. ‌حرفی ‌نوک‌ زبانش‌ گير‌كرده ‌بود؛‌ اما ‌نمی‌دانست ‌چگونه ‌آن ‌را‌ بیان‌كند.‌ كنارم ‌روی ‌زمين‌ نشست ‌و گفت:‌ اقدس‌ فردا‌ يدالله ‌بر‌می‌گرده. چه ‌قدر ‌زود. ‌مگه ‌قرار ‌نبود‌ هفته ‌ديگه‌ بیاد؟‌ برنامه ‌اش‌ عوض‌ شده. ‌اگر‌ما‌ مجبور ‌باشيم ‌مدتی ‌در ‌زیر‌زمين‌ خانه خودمان‌ زندگی‌كنيم!‌ شما... ‌حرفش‌ را‌ فوری‌ قطع‌ كردم...

ستاره ی صبح

این کتاب روايت مستندي از زندگي سردار رشيد اسلام، شهيد احمد حجتی را بيان مي‌كند. گوشه‌هایي از تلاش و مجاهدت‌هايِ بی‌شمار اين شهید بزرگوار را با بهره گيري از خاطرات خانواده و یاران ثبت کرده‌ایم که بسیار درس‌آموز و منحصفر به‌فرد می‌باشد.

برشی از کتاب

بابا لبخند تلخی زد و با حسرت گفت: «حيف!حيف كه سهم من از اون روزها فقط چند روز بود»! و بعد انگار كه تازه يادش به من افتاده باشه، نگام كرد و ادامه داد: حسين آقا اين دختر من خيلی دلش می‌خواد راجع به شهدا بيشتر بدونه، به‌خصوص شهيد احمد حجتی. اين شد كه مزاحم شما شديم. لب‌های مرد كه حالا ديگر اسمش را می‌دانستم رنگ لبخند گرفت و گفت: «چقدر خوب!» توی كلامش تحسين موج میزد. حالا احساسی كه چند لحظۀ پيش داشتم كمی فروكش كرده بود. نمی دانم چرا، اما انگار آرامتر شده بودم. بابا چند حلب دور تا دور قبر چيد و گفت: «بنشينيد كه گفتنیها زياد است...

تپه سبز در آتش

این کتاب در مورد خاطرات عبدالله روح اللهی دیده بان توپخانه است.

تا به سحر یادم کن

این کتاب به روایت همسر سردار شهيد حسنعلي يوسفان است. وی در سال 1331 در نجف آباد متولد شد او فرمانده گردان ادوات بود و درسال 1351 ازدواج کرد و در عملیات محرم در سال 1361 به شهادت رسید.