ققنوسی که من دیدم (شرح زندگانی امیر سرلشکر محمدمهدی عموشاهی)
مجموعه کتابهای «راست قامتان،» روایت زندگانی سرداران شهید شهرستان خمینیشهر، یاد یاران و خاطره خوبان و ستارگان این سرزمین است که از سرچشمه پر فیض کربلا سیراب شدند و قیام سید و سالار شهیدان را چراغ راه خویش ساختند و چون مقتدای خویش حسین بن علی علیه السلام جاودانه شدند. از بارزترین ویژگی های مردم این شهر، علاقمندی آنها به انقلاب اسلامی است که در زمان جنگ تحمیلی با تقدیم تعداد 2300 شهید و 2583 نفر جانباز و آزاده، آن را به اثبات رسانده اند. باوجود سعی و تـلاش فراوان هنوز جامعه ایثارگران شهرستان خمینی شهر به طور کامل به مردم معرفی نشده اند. از سال 1380 که مقیم خمینی شهر شدم، خیلی دلم میخواست در رابطه با تاریخ این شهر و یا خاطرات رزمندگان، آزادگان، جانبازان و یا سرگذشت شهدای جنگ تحمیلی، مطلب یا کتابی بنویسم. یکی دو بار هم قدم پیش گذاشتم که متأسفانه نه مشوقی یافتم نه کسی که بتواند بخشی از سرمایه گذاری را بپذیرد.
ققنوسی که من دیدم، دهمین کتاب از مجموعه راست قامتان، مجموعهای از زندگی نامه و خاطرات خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان سرلشکر شهید حاج محمد مهدی عمو شاهی، ازجمله فعالیت های ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضویت در انجمن اسلامی بود. با انجام اینگونه فعالیت ها، برای ایجاد امنیت و آرامش مردم منطقه خود، شب ها با به دست گرفتن اسلحه، به پاسداری از آرمان های انقلاب اسلامی مشغول شد.
سید عاشورایی
قلمی بردست گرفتم تا شاید از تاریخ پرافتخار و ماندگار شهید روحانی حجت اسلام مهدوی قلمی بزنم؛اماهرچه پیش ترمیرفتم، عمق وجودش مرا مجذوب خود میساخت وگاه مرا ازنوشتن بازمیداشت. وقتی پای مصاحبه و روایتگری دوستان و همرزمانش مینشستیم، او را سیدی علمدار، پهلوانی نامدار، جانفدایی برای امام میدانستند. اگر کسی با او دیداری داشته است، ایشان را مرد میدان مبارزه مییافت.
برشی از کتاب
در یکی از خانههای محل، او و دوستانش مانند نصرتالله ابراهیمی، حسن حیدری و عبدالرضا جعفری، با به راه انداختن گروه تئاتر به فعالیتی فرهنگی اقدام كرده بودند. موضوع تئاتر و نمایش آنها مبارزه با ظالم(كدخدای محل و ارباب) بود. روزی عزتالله ابراهیمی صاحب خانه نفس نفس زناناز راه رسید و گفت: «امنیتی ها آمدند» به دستور سیدحسین، بازیگران به سرعت لباس خود را تعویضكردند و شرایط را تغییردادند. بخشدار محل به اتفاق تعدادی از مأمورین ژاندارمری در آن محل حاضر شدند. به درخواست بخشدار، سید حسین شروع به توضیح درباره موضوع آن تئاتر كرد: «كدخدایی از طرف دولت بر مردم و به خصوصكشاورزها ظلم و ستم میكند؛ شهر هم عالمی دارد و كشاورزهایی كه به دنبال این عالم شهر با ظلم و ستم كدخدا مقابله میكنند» بخشدار به آنان هشدار داد كه مبادا این نمایش برای آنها ایجاد دردسر نماید...سلام دایی جون
خاطرات و دست نوشتههای شهید ابراهیم براتی احمدآبادی است که خواننده را با شرایط منطقه درچه دراوایل پیروزی انقلاب، چالشهای پیشروی نیروهای انقلابی، وضعیت جبهههای نبرد حق علیه باطل، اوضاع اجتماعی و فرهنگی مردم در پشت جبهه و بخشی از مسائل شخصی و زندگی خصوصی آن شهید بزرگوار آشنا میسازد.
برشی از کتاب
قرآن را داخل ساکش گذاشت و با همه خانواده یکی یکی خداحافظی کرد. با آن همه حیا که داشت برای اولین بار خواهرانش را در آغوش کشید و با آنها روبوسی و خداحافظی کرد. خواهر بزرگش گفت: این بار شهید میشود؛ از همه رفتارهای جدیدش پیداست. ناگهان زد زیر گریه. من از دست او خیلی عصبانی شدم اما خودم هم به چنین نتیجه ای رسیده بودم و جرئت اینکه به زبان بیاورم نداشتم. با پدر پیر و مریضش خداحافظی کرد و ازلابه لای درختهای گردوی دو طرف حیاط رد شد و رفت. بقیه تا سر کوچه دنبالش میرفتند و گریه میکردند؛ اما من تاب دیدن و رفتن این یکی را دیگر نداشتم. همان جا ماندم و بلند بلند به سینه میکوبیدم و گریه میکردم. وقتی همه برگشتند یکی از بچهها به برادرش میگفت:چقدر عمو برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد. دیگری جواب داد: حتما دلش نمیآمد ما را تنها بگذاردزیر این علم
این کتاب برگرفته از زندگی نامه سردار شهید احمدرضا ابراهیمی است.
او در سال 1338 در محله خوزان در شهرستان خمینی شهر از استان اصفهان متولد شد.
غائله کردستان که شروع شد اولین نفری بود که به ان دیار اعزام شد و در این عملیات باعث شد در سال 1359 به شهادت برسد.
برشی از کتاب
الوعده وفا رفیق! حالا این تو هستی و قولی که به قاسم و پدرت داده ای! قول داده بودی برای عید برگردی، قول داده ای همراه قاسم با هواپیما برای مراسم چهلم پدرش برگردید... و امروز داری به شهر بر می گردی... بر می گردید... تو و محمد و عبدالرضا و هشت نفر دیگر با قاسم، آماده شده تا راهی اصفهان شوید... پیکرتان تا فرودگاه، روی دوش مردم آبادان است و بعد شما را توی هلیکوپتر می گذارند، قاسم توی هلیکوپتر، درست همان جوری که تو و رضا موذنی قولش را داده بودید، بالای سر تو و محمد و عبدالرضا و آن هشت نفر دیگر نشسته است دارد اشک می ریزد...حبیب خدا
شهید شریفیان، اسطورۀ مقاومت و پایداری، نماد راستین حق پرستی در مکتب توحید و در ضیافت عنداللهی بود. جانباز هفتاد درصدی که از تلاش برای پویایی و پیشرفت دست نکشید و به ادامه تحصیل پرداخت و پس از فارغ التحصیلی در رشتۀ پزشکی عمومی دانشگاه اصفهان، در زمینۀ پوست، مو و زیبایی تخصص گرفتند.
حبیب خدا کتاب چهاردهم از مجموعۀ راست قامتان است که به توصیف زندگی شهید حبیب الله شریفیان پرداخته است.