نمایش 9 24 36

همسفر تنهایی (سردار شهید مهدی قماشلوئیان به روایت همسرش بتول روح‌اللهی)

این کتاب روایتی از همسر سردار شهید مهدی قماشلوئیان است. وی در سال 1342 در نجف آباد متولد شد او فرمانده گردان مخابرات لشکر 8 نجف اشرف بود و در سال 1363 ازدواج کرد و در عملیات کربلای 5 در سال 1365 به شهادت رسید.

برشی از کتاب

بلاخره بعد از چهار ماه و هشت روز آمد. چه روزهایی! هر روزش به اندازۀ یک سال می گذشت. فکر می کنم آن روزها به اندازۀ پنج سال شکسته تر شدم. یک روز که داشتم حیاط را جارو میزدم، صدای زنگ در خانه بلند شد...

مثل قصه های لیلی (سردار شهید حسینعلی قوقه‌ای به روایت همسرش معصومه عرشی)

این کتاب، برگزیدة خاطرات سردار شهید «حسینعلی قوقه‌ای» از زبان همسرش «معصومه عرشی»، روایت می‌شود. شهید حسینعلی قوقه‌ای، فرمانده گردان آرپی‌جی زن لشکر 8 نجف اشرف در عملیات محرم بود که بعد از عملیات‌های مختلف و ایثارگری‌های بسیار در عملیات محرّم در 11 آبان ماه سال (1361) در دهلران به شهادت رسید. علاوه بر خاطرات، عکس‌هایی از شهید در پایان کتاب گنجانده شده است. کتاب، با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه داشتن یاد و خاطرة شهیدان و به تصویر کشیدن ایثار و استقامت همسران شهیدان تهیه شده است.

گاهی فقط سکوت

گاهی فقط سکوت روایت زندگی زنی است كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسه شیر زنان سرزمینپهناور كشورمان است مُهر ایثار و استقامت زد، باشد كه جرعه ای از جوهره این از خودگذشتگی بر صفحه قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.

برشی از کتاب

عزا‌ گرفته‌ بوديم‌ كه‌ حالا چه‌ كار‌ بايد‌ كرد.‌ ديگر‌ هم‌ نمی‌شد‌ به‌‌ خانه‌ی آقا جان برگشت.‌ اصلا كاش‌ از‌ همان ‌اول ‌قبول ‌نكرده ‌بوديم.‌ خانه‌ مان ‌هم‌كه ‌به ‌غير ‌از‌ يک ‌زیر‌زمين ‌نيمه‌ كاره‌ چيز‌ديگری‌ نداشت.‌ چند ‌وقتی ‌خواب‌ و‌ خوراكم‌ شده‌ بود‌ فكر‌كردن‌ به‌ این‌كه‌ چه‌ ‌ می‌شود؟‌ بعد‌ از‌ نماز‌ دست‌ به‌ دعا‌ بر‌ می‌داشتيم‌ و‌ می‌گفتيم:‌‌"خدايا ! ‌تو‌ يار ‌بیچارگان‌ هستی، ‌خودت ‌يك ‌راهی ‌را‌ جلوی ‌پای ‌ما‌ بگذار." آخر ‌شب ‌بود‌كه ‌عباسعلی ‌سراسيمه ‌به ‌خانه ‌آمد. ‌با ‌وجود ‌آرامش‌خاصی‌كه‌ در ‌وجودش ‌موج‌ می‌زد؛‌ اما ‌هول ‌و ‌ولا در‌چهره‌اش بیداد ‌می‌كرد. ‌با‌ حواس‌ پرتی‌ در ‌اتاق ‌را ‌نيمه ‌باز‌ رها‌ كرد.‌ مثل ‌اسپند ‌روی ‌آتش ‌بالا ‌و ‌پایین‌ می‌ شد. ‌حرفی ‌نوک‌ زبانش‌ گير‌كرده ‌بود؛‌ اما ‌نمی‌دانست ‌چگونه ‌آن ‌را‌ بیان‌كند.‌ كنارم ‌روی ‌زمين‌ نشست ‌و گفت:‌ اقدس‌ فردا‌ يدالله ‌بر‌می‌گرده. چه ‌قدر ‌زود. ‌مگه ‌قرار ‌نبود‌ هفته ‌ديگه‌ بیاد؟‌ برنامه ‌اش‌ عوض‌ شده. ‌اگر‌ما‌ مجبور ‌باشيم ‌مدتی ‌در ‌زیر‌زمين‌ خانه خودمان‌ زندگی‌كنيم!‌ شما... ‌حرفش‌ را‌ فوری‌ قطع‌ كردم...

عید پاییز

كتابی‌ كه‌ در ‌پیش ‌رو ‌دارید‌ روایت سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی از نگاه همسرشان خانم جمیله رحیمی است. بانویی كه‌ عشق ‌و‌ درد ‌را‌ با‌ هم‌ تجربه‌ كرده‌ و‌ در‌ انتهایی‌ كه‌ ابتدای‌ جاودانگی‌ و‌ حماسۀ شیرزنان‌ سرزمین‌‌ پهناور‌ كشورمان ‌است‌ ُمهر ‌ایثار‌ و ‌استقامت ‌زد. ‌باشد‌ كه ‌جرعه‌ای ‌از‌ جوهرۀ این از‌خودگذشتگی‌ بر‌ صفحۀ ‌قلبمان‌ بنشیند ‌و ‌عطر ‌آن ‌وجودمان ‌را‌ آكنده ‌از‌ صفای‌ عشق ‌كند.

برشی از کتاب

مردم ‌ده، ‌باصفا‌ بودند ‌و‌ صمیمی؛ به‌صمیمیت‌ شاخه‌های ‌درهم پیچیدۀ ‌باغ‌هایشان‌ و‌ به ‌زلالی‌ آب‌ چشمه‌ای‌ كه ‌به ‌روستا‌ جاری‌ بود .روابط ‌پاک ‌و ‌بی‌ریایی ‌داشتند. مثلا ‌اگر ‌امسال ‌یكی ‌محصولی‌ می‌كاشت‌، دیگران‌ نمی‌كاشتند ‌و‌ از‌ محصول ‌او ‌استفاده‌ می‌كردند.‌ در ‌عوض ‌او‌ هم‌ از ‌سایر‌ محصولات‌ آن‌ها‌ استفاده ‌می‌كرد.‌ گاهی ‌پیش می‌آمد ‌كه ‌می‌دیدی‌ صاحب‌ باغ‌ در ‌ایوان‌ مشغول‌ كاری‌ است‌ در‌حالی‌ كه ‌همسایه‌ها‌ بدون‌ اجازۀ ‌او ‌از ‌درختان ‌میوه ‌می‌چینند. حلال ‌و‌ حرام‌ می‌كردند؛‌ اما‌ این‌ چیزها‌ برایشان‌ مهم‌ نبود ‌و ‌حل ‌شده ‌بود.‌ حتی‌ از‌ این ‌موضوع‌ ابراز‌ خوشحالی‌‌ می‌كردند. مادرم ‌همیشه‌ سرگذر ‌می‌ایستاد ‌و‌ به ‌دانش‌آموزانی‌ كه ‌از‌ روستای ‌محمدیه‌ به‌ خیرآباد‌ می‌رفتند‌ تا‌ در‌ كلاس‌های ‌قرآن ‌شركت ‌كنند،‌ از‌سیب‌ های‌گلاب‌ مان‌ می‌داد ‌و‌ آن‌ها ‌را‌ مشتاقانه ‌بدرقه ‌می‌كرد...