جایش پیش خودم است (سردار شهید قربانعلی عرب به روایت نرگس قدوسی)
مجموعه کتاب های است که به محبت های عمیق این آدمها می پردازد. آدمهایی که مثل ما بودهاند و رشتههای محبت آنها را به بقیه وصل کرده بود. محبتی که سرجایش ماند اما نرم نرم نقطۀ اتصال رشتهها از زمین بریده شد.
این کتاب در مورد شهید قربان علي عرب، او قائم مقام عملياتي لشكر14 امام حسين بود. و در سال 1336 (همزمان با عيد قربان)متولد شد. اودر سال 1357 با نرگش قدوسی ازدواج کرد.و در سال 1364 در شرق دجله به شهادت رسید.
مثل یک خواب (سردار شهید ابراهیم جعفرزاده به روایت خانم هادی)
مثل یک خواب، روایتی از شهید ابراهیم جعفرزاده است .
شهید جعفرزاده، فرمانده تیپ الغدیر یزد بود. با آن که متولد 1339 در اصفهان بود اما مردم یزد بیشتر از اصفهانیها او را میشناختند. و در سال 1361 ازدواج کردند و در شرق دجله درسال 1362 به شهادت رسیدند.
برشی از کتاب
راوی کتاب خانم هادی همسر شهید جعفرزاده است. که در دورانی که خواستگارهای زیادی داشته همه را رد میکند چرا که به گفته پدرش حالا که نمیتواند در جبهه باشد و بجنگد، اگر شوهرش رزمنده نباشد به جنگ و جهاد خیانت کرده است. اما این یکی رزمنده بود و وقتی پدر برای گرفتن استخاره نزد حاج آقای مسجد محل می رود پاسخ مثبت از قرآن میگیرد. حاج آقا میگوید: هر کسی هست رد نکنید این برایتان هم عصای موسی میشود و هم ید بیضا. شهید داستان به خواستگاری میرود و تنها شرط دختر مورد نظرش یعنی ادامه تحصیل را میپذیرد. آن زمان همه تلاش دارند خانم هادی را از این وصلت منصرف کنند اما او میخواهد این جاده را تا انتها برود. جملهای را آرام زیر لب زمزمه میکند: این کمترین سهم من از این جنگ است. سرانجام این ازدواج سر می گیرد و دیری نمیپاید که دختر به حرفهای پدرش درباره مردانی که یک پایشان جبهه است و پای دیگرشان اگر هم چند روزی مرخصی بیایند، باز همان جبهه است پی میبرد.آقا جمال
شنیدن بعضی حرفها و نوشتنشان روی کاغذ، کار سادهای نیست. مینشینی روبهروی زنی و از او میخواهی که از شوهرش برایت بگوید؛ از سالهای جنگ. او ناباورانه نگاهت میکند و نمیداند آن همه سختی و شیرینی توأمان را چگونه برایت بگوید. آیا خواهی فهمید؟ با این همه، دریغ نمیکند و تو روزهایی را در زندگی زن جستوجو میکنی که بعد از گذشت این همه سال، برای او همین دیروز است. او حرف میزند و تو غمی که در نگاهش مینشیند را میبینی؛ غم نبودن مردش که اول، مرد زندگی بود و بعد مرد جنگ. مردی که رفتن و آمدنهایش با رفتنی همیشگی تمام شد. زن ماند و تنهایی و بچهها؛ که بی آنکه بدانند یا بفهمند پدرشان چرا رفتن را بر ماندن با آنها ترجیح داد، بزرگ شدند.
این کتاب خاطرات شهید سید جمال طباطبایی است. وی در سال 1339 در شهرضا متولد شد.
سمت او معاون لشکر قمربنی هاشم بود، و در سال 1366 در شلمچه به شهادت رسید.
برشی از کتاب
راه به راه، از خانة حاج آقا، رفتیم مزار شهدا. آنجا بود که گفت چند روزی را که من مشهد بودم، او میآمده سر مزار شهیدجمال و ذکر لا اله الا الله میگفته تا دل من نرم شود. حس عجیبی بود. حس تازه عروسی که با همسرش ایستاده َ باشد کنار یک مزار. مزاری که روزگاری مردش بوده و عشقش. حس غریبی است قرارگرفتن بین دو بینهایت. سخت است برای یک انسان خاکی که بین دو بینهایت را جمع کند. سخت است در آن لحظات اشک و دلشورهاش را مخفی کند و به فاتحهای بسنده کند.انبار حرف
اثر حاضر، صرفا بيان و نقل مستقيم و یا غيرمستقيم خاطرات نيست. بلكه شرح رويدادهاي واقعي و حوادث گوناگوني است كه در برههاي از دوران پرافتخار دفاع مقدس به دست رزمندگان پرتوان اسلام خلق شده و اينجانب به عنوان شاهد صادقي آن را به صورت روزانه در جاي جاي مناطق عملياتي و لحظه لحظه هاي حضور رزمندگان به ثبت رساندهام. اكنون وظيفۀ خود ميدانم آن را به ديگران منتقل نمايم. هدف از اين كار، نه قهرمان سازي بوده و نه قهرمان پروري. چون اعتقاد راسخ دارم كه همۀ رزمندگان در هر سطحي از فرماندهي، مديريت و نيروي رزمي، قهرمان بودهاند. این کتاب یادداشتهای روزانه شهید حمید رئیسی است، حمید رئیسی، متولد ،1340 در یک خانوادهی مذهبی است. پدرش کشاورز بود و توی محله و فامیل به مردمداری معروف بود. وقتی دیپلمش را گرفت و اوایل سال ،59 لباس سبز سپاه را پوشید. حفاظت از بیت امام خمینی(ره) و برقراری امنیت در نقاط دور دست اصفهان، مثل پادنای سمیرم، مجال شرکت در کنکور و رفتن به دانشگاه را از او گرفت. جنگ تحمیلی که شروع شد، اولین حضورش در جبهه را در دارخوین تجربه کرد. خودش میگوید یک بار به جبهه اعزام شده است. اما آن یک بار، بیش از صد ماه به طول انجامیده است؛ یعنی تقریبا تمام هشت سال دفاع مقدس. توی آن هشت سال، از واحد اطلاعات - عملیات که روزهای اول به گشت و شناسایی معروف بود، تا فرماندهی گروهان و گردان را تجربه کرد. در آخرین مسئولیتش هم فرمانده محور عملیات بود.
برشی از کتاب
با نگراني، اضطراب و زحمت فراوان، گردان زمين گير شده را در وسط ميدان مين، سر پا كرده و با سرعت در ميان آتش و دود و خون به عقب برميگردانيم. اين بار بايد خود راهنمايي گردان را به عهده بگيریم و از تجارب شناسايي هاي پيشين حداكثر بهره را ببریم. حالا ديگر كسي راهنماي گردان ما نيست، جز لطف خدا امدادهاي غيبي و. از خداي ميخواهیم خودش راه را بنمايد و با نهايت توكل، دل را به دريا میزنیم و با حدس و گمان و شواهد و قراين، پاي در معبري جديد مي گذاريم. سرستون بودن يعني يك گردان نيرو به دنبال داشتن. باید سرعت را زيادتر كنيم تا به گردان هاي جلويي برسيم. با استمداد از شهداي حاضر، معبري يافته و به سوي خط مقدم دشمن هجوم مي آوريم.راه بلد
حضرت آقا می فرمایند در سال های جنگ هر جا رفتیم یک اصفهانی دیدیم که مسئولیت و فرماندهی داشت؛ سیمرغ روایت سی فرمانده ای است که در اصفهان و بین مردم شهرشان گمنام هستند ولی در شهرهای دیگر منشاء اثر بوده اند.
راه بلد کتاب چهارم از مجموعه سیمرغ است درباره شهید عباس قهرودی پسر روستایی اهل قهرود کاشان که چهارمین فرمانده اطلاعات لشکر 27 محمدرسول الله بعد از شهادت حاج محمدابراهیم همت است.خانم هاجر صفائیه نویسنده کتاب می گوید:
"از روزی که کتاب عباس دست طلا را دیدم، دلم میخواست زندگی شهیدی را بنویسم که نامش عباس باشد. از شهدا نوشته بودم؛ اما نام هیچ کدامشان عباس نبود.همیشه فکر می کردم زندگی شهدای اطلاعات عملیات باید جالب و خواندنی باشد. شاید تا آن روزی که با شهید کریمی آشنا شدم، تنها شهیدی که در این زمینه خیلی شاخص بود و اسمش را زیاد شنیده بودم حسن باقری بود. حسن باقری برایم یک اسطوره بود و حالا عباس کریمی هم.
با شنیدن نام کردستان، چیزی انگار توی گلویم جا خوش می کرد؛ وحشتی عجیب، همراه با بغضی غریب. شاید از خواندن درباره اش هم واهمه داشتم. با شنیدن نام سیستان و بلوچستان هم، سادگی و در عین
حال پیچیدگی ذهنم را پر می کرد. دلم می خواست از مردم این دو منطقه بیشتر بدانم و بهتر بفهممشان.
عباس کریمی همۀ آن چیزهایی را که می خواستم یکجا داشت. بعضی وقت ها خدا حاجاتت را یکجا برآورده می کند تا یکباره خوش حالت کند. "