نمایش 9 24 36

آقای مربی

این کتاب برگرفته از خاطرات زندگی شهید محمود عموشاهی است.

برشی از کتاب

محمود روز ها را به انتظار شب سپری می کرد و با خود میگفت: از نوشتن شعار خسته نمیشم. تو پاک کن ولی من باز می نویسم بزرگم می نویسم مرگ بر شاه...

آسمانی های خاکی 4 (محمود عموشاهی)

شهید محمود عموشاهی، بعد از گذراندن دوره های آموزشی، خط مقدم جبهه های غرب، جنوب کشور، دهلران و شوش، دیگر جولانگاه رشادت های محمود بود. سرانجام خیبری شد؛ ارتش عراق تمام توان خود را به کار گرفته بود تا جزایر مجنون را بازپس بگیرد. امام خمینی به رزمندگان پیام دادند: جزایر باید حفظ شوند. از این رو هر کسی با هر چیزی که در دست داشت با تمام وجود ایستادگی می‌کرد. محمود هم با اینکه به چند جای بدنش ترکش اصابت کرده بود اما هنوز مانند شیر مقاومت می‌کرد. در این هنگام تیربارچی پاهایش را هدف گرفت و قامتش را در کنار کانال نقش بر زمین کرد. دو نفر او را با عجله داخل کانال بردند. لب هایش آرام به ذکر تکان می‌خورد. یکی از رزمنده ها از کوله پشتی محمود نقشه عملیات را بیرون آورد. کلت او را از کمرش باز کرد و هر دو را انداخت داخل آب راهه و گفت: اگه عراقی ها اسیرش کنند و این ها را ببیند، بیچاره اش می‌کنند. حلقه محاصره تنگ تر شد. یکی از تانک ها خاکریز بلندی را که در بالای کانال قرار داشت، با گلوله مستقیم هدف قرار داد. خاک ها تمام قامت محمود را پوشاند و او به وصال یار شتافت.