كتابی كه در پیش رو دارید روایت سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی از نگاه همسرشان خانم جمیله رحیمی است. بانویی كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسۀ شیرزنان سرزمین پهناور كشورمان است ُمهر ایثار و استقامت زد. باشد كه جرعهای از جوهرۀ این ازخودگذشتگی بر صفحۀ قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.
برشی از کتاب
مردم ده، باصفا بودند و صمیمی؛ بهصمیمیت شاخههای درهم پیچیدۀ باغهایشان و به زلالی آب چشمهای كه به روستا جاری بود .روابط پاک و بیریایی داشتند. مثلا اگر امسال یكی محصولی میكاشت، دیگران نمیكاشتند و از محصول او استفاده میكردند. در عوض او هم از سایر محصولات آنها استفاده میكرد. گاهی پیش میآمد كه میدیدی صاحب باغ در ایوان مشغول كاری است درحالی كه همسایهها بدون اجازۀ او از درختان میوه میچینند.
حلال و حرام میكردند؛ اما این چیزها برایشان مهم نبود و حل شده بود. حتی از این موضوع ابراز خوشحالی میكردند. مادرم همیشه سرگذر میایستاد و به دانشآموزانی كه از روستای محمدیه به خیرآباد میرفتند تا در كلاسهای قرآن شركت كنند، ازسیب هایگلاب مان میداد و آنها را مشتاقانه بدرقه میكرد...