نمایش 9 24 36

فراتر از عشق

هنگامي‌‌که‌‌ به ‌نام‌ ‌دانشجوي‌ ‌شهيد ‌مي ‌رسيم، ‌‌اين‌ ‌يقين‌‌ در ‌ما ‌پديد ‌مي‌آيد ‌که‌ ‌پذيرش‌ ‌شهادت ‌‌و ‌اقدام ‌‌به ‌‌جهادي ‌‌که‌‌ بدان‌‌ منتهي ‌‌شده، ‌‌از ‌سر خود ‌آگاهي‌ ‌و ‌با ‌اراده ‌روشن ‌بينانه ‌‌بوده‌‌ است، ‌‌و ‌اين ‌‌ارزش‌ ‌عمل ‌‌را ‌مضاعف ‌‌مي‌کند ‌و ‌بدين ‌‌دليل ‌‌است‌‌ که ‌‌دانشجويان‌‌ شهيد ‌که ‌‌در ‌شمار ‌سرآمدان ‌‌ايمان ‌‌و ‌ايثار ‌آگاهانه‌‌ بوده ‌اند، ‌ستارگان ‌‌هميشه ‌‌درخشاني ‌‌هستند‌ که‌ ‌هر‌ جوياي ‌‌حقيقت،‌‌ مي‌تواند ‌راه ‌‌خويش‌ ‌را ‌با ‌آنان ‌‌بيابد. این کتاب در مورد شهیدانه های شهدای دانشجو است. هدیه ‌ای بسیار مناسب برای آشنایی با دست ‌نوشته ‌های قهرمانان ایرانی.

برشی از کتاب

بار پروردگارا! به آن رحمت بي انتهايت كه همه موجودات را دربرگرفته و به آن نام هاي نيكت كه در همه اركان هستي تجلي نموده، تو را گواه ميگيرم جندالله را با سوگند به ثارالله،در لشکر روح الله، براي شكست عدوالله و استقرار حزب الله [که] زمينه ساز حكومت جهاني بقية الله [است] حمايت كن. شهید احسان الله رفیعی

نورا

نورا، کتاب ششم از مجموعه شهیدانه های شهدای دانشجو است که وصیت نامه شهدای دانشجو می باشد.

یک جرعه ماه

هنگامي که به نام دانشجوي شهيد مي‌رسيم، اين يقین در ما پديد مي‌آيد که پذيرش شهادت و اقدام به جهادي که بدان منتهي شده، از سرِخود آگاهي و با اراده روشن بينانه بوده است، و اين ارزش عمل را مضاعف مي‌کند و بدين دليل است که دانشجويان شهيد که در شمار سرآمدان ایمان و ايثار آگاهانه بوده اند، ستارگان هميشه درخشانی هستند که هر جوياي حقيقت، مي‌تواند راه خويش را با آنان بيابد؛ امروزدشمنانی کمین گرفته نظام اسلامي ما با شيوه هاي گوناگون، برآنند که رونق جهاد و شهادت را در چشم مردم ما، به خصوص جوانان و به ويژه دانشجويان، بشکنند و اين براي کساين که عادت کرده اند با راحت طلبی و تغذيه از ذخیره شرف و شجاعت و غبرت مجاهدان سرافراز، زندگي را بگذرانند، بسي مطبوع و دلنشین است. پس آنان نيز دانسته يا ندانسته به اين خط مشي خصمانه کمک مي‌کنند. تو نامت را در ميدان مین جا گذاشتی و من خودم را در سجده نماز. تو خودت را روي مین جا گذاشتی و من خدا را روی مهر و جانماز. تو پرکشيدي به آسمان گمنامي و من اين روزها در پي آوازه و نام و خوش نامي ام. از شما تا ما، يک دهه شصت و هفتاد ویا هشتاد فاصله نيست؛ از قعر چاه تا منزلگاه ماه فاصله است! از شما براي ما، يک مشت استخوان آورده اند. يک تابوت نه چندان سنگني. يک پرچم و يک سنگ قبر. گرانيتِ سياه يا مرمر سفيد، چه فرقي مي‌کند؟ وقتی شما را در شهرها و دانشگاه ها تدفین مي‌کنند و ياد و راهتان، همراه با تکه استخوان و پاره پلاک هايتان، دفن مي‌شود. <h4>برشی از کتاب</h4> بعد از شهادت، يکي از نامه هايش را پيدا کردیم که نوشته بود: وصيت نامه ام را در جیب پیراهنم گذاشتم. چند روزي از خاکسپاري اش مي‌گذشت. با کلي دردسر، اجازه گرفتيم که نبش قرب کنيم. مقدار زيادي گلاب، براي از بین رفتن بوي بد جنازه، با خودمان برده بودیم. چون مزارش در بهشتِ حرمِ امام رضاست، قرار شد يکي از خادمین حرم اين کار را انجام دهد. قبر را که کندیم، بوي عطري همه جا پيچيد. جنازه نه تنها بوي تعفن نگرفته بود، بلکه فوق العاده خوشبو بود. وقتی خادم خواست نامه را از جيبش دربياورد، خون تازه از بدن فوران کرد. پيکر حميد سالم و معطر بود.