قلمی بردست گرفتم تا شاید از تاریخ پرافتخار و ماندگار شهید روحانی حجت اسلام مهدوی قلمی بزنم؛اماهرچه پیش ترمیرفتم، عمق وجودش مرا مجذوب خود میساخت وگاه مرا ازنوشتن بازمیداشت. وقتی پای مصاحبه و روایتگری دوستان و همرزمانش مینشستیم، او را سیدی علمدار، پهلوانی نامدار، جانفدایی برای امام میدانستند. اگر کسی با او دیداری داشته است، ایشان را مرد میدان مبارزه مییافت.
برشی از کتاب
در یکی از خانههای محل، او و دوستانش مانند نصرتالله ابراهیمی، حسن حیدری و عبدالرضا جعفری، با به راه انداختن گروه تئاتر به فعالیتی فرهنگی اقدام كرده بودند. موضوع تئاتر و نمایش آنها مبارزه با ظالم(كدخدای محل و ارباب) بود. روزی عزتالله ابراهیمی صاحب خانه نفس نفس زناناز راه رسید و گفت: «امنیتی ها آمدند» به دستور سیدحسین، بازیگران به سرعت لباس خود را تعویضكردند و شرایط را تغییردادند. بخشدار محل به اتفاق تعدادی از مأمورین ژاندارمری در آن محل حاضر شدند. به درخواست بخشدار، سید حسین شروع به توضیح درباره موضوع آن تئاتر كرد: «كدخدایی از طرف دولت بر مردم و به خصوصكشاورزها ظلم و ستم میكند؛ شهر هم عالمی دارد و كشاورزهایی كه به دنبال این عالم شهر با ظلم و ستم كدخدا مقابله میكنند» بخشدار به آنان هشدار داد كه مبادا این نمایش برای آنها ایجاد دردسر نماید...