أین عمار (شهید قربانعلی عرب)
مجموعه ستارگان درخشان بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر و اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شانخاطرههای بازنویسی شده از روایت زندگی سردار شهید «قربانعلی عرب». او عید قربان سال 1336 در روستای مارکده شهرکرد کودکی متولد شد که خانواده اش به عشق مولای متقیان و اهل بیت (ع) نام او را قربانعلی نهادند.در سال 1356 برای انجام خدمت سربازی به پیرانشهر اعزام شد و پس از اتمام آن دوره به حماسه آفرینان انقلاب اسلامی پیوست. پس از آن راهی جبهه های جنوب شد و به صف رزمندگان انقلاب پیوست. او در حفر کانال خط شیر که به پیروزی اولین عملیات منظم سپاه اسلام با نام “فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا (ره )” انجامید ، نقش مؤثر و حضور فعال داشت و از آن پس مأوای خویش را در جبهه ها و نزد بسیجیان یافته، استعداد بارز او در مسائل نظامی و تاکتیکی، باعث شد مسؤولیت های بیشتری بر عهده اش بگذارند تا اینکه به عنوان جانشین عملیات لشگر امام حسین (ع) و مسؤول محور(جاده خندق) انتخاب گردید و سرانجام در دوازدهم اردیبهشت سال 1364 در جاده خندق (منطقه عملیاتی بدر) به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
برشی از کتاب
تفریح شان رفتن به گلستان شهدا بود. به ورودی گلستان که می رسیدند، بچه ها را به خانم می سپرد و جدا می شد. زیارتشان که تمام می شد، دوباره نزدیک خیابان همدیگر را می دیدند. می گفت: این جا بچه های شهدا هستند، اگه ببینند این بچه ها بابا دارند دلشان می شکند، ناراحت می شوند. به برادرش میگفت: دادا، الان زمانه اقتضا می کند که ما دست بچه مان را نگیریم. چون هر لحظه ممکن است یک خانواده ی شهید پشت سر ما یا جلوی ما عبور کند، همسر شهید یا بچه ی یتیمش ناراحت می شود، در روحیه شان اثر می گذارد...!معلم (شهید غلامرضا آقاخانی)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است، که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر, واین ها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند.
در این خاطره های بازنویسی شده به روایت زندگی سردار شهید «غلامرضا آقاخانی» پرداختیم. سردار شهید غلامرضا آقاخانی مهرماه سال 1337 هجری شمسی در خانوادهای مذهبی در شهرضا به دنیا آمد.
آقاخانی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به استخدام رسمی آموزش و پرورش درآمد و در سنگر مقدس علم و دانش به عنوان معلم مشغول به انجام وظیفه گشت و ضمن آن در دانشگاه در رشته ی معماری مشغول به تحصیل شد. سال 57 به عنوان معلم در منطقه ی کامو و جوشقان در120 کیلومتری کاشان یک سال و اندی خدمت کرد و فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جهت آگاه کردن مردم آن منطقه انجام داد. شهید بزرگوار در طول سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای مختلفی از جمله بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر، خیبر و بدر به عنوان مسئول مخابرات، فرماندهی گردان و… حضور یافته و خاک شلمچه، جزیره ی مجنون، خرمشهر و… را عرصه ی دلاوری های بی شمار خود ساخته بود.
برشی از کتاب
تصمیم گرفت دانشگاه را رها کند و به جبهه برود اطرافیان مرتب میگفتند: تو دانشجوی معماری هستی. برو سرکلاست! مهندسی ات را بگیر. بعضی ها هم می گفتند: مگه معلم نیستی؟ کجا می خوای کلاس و درس و تدریست را رها کنی و بری؟ خودش همهی این ها را میدانست، ولی دیگر دلش اجازه ماندن نمیداد و حتی عقلش. همه چیز را رها کرد و به دانشگاه اصلی رفت.مرد آهنین (شهید حاج علی موحد دوست)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر و اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان. آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند.
این کتاب بخشی از خاطرات شهید علي موحد دوست است. سال 1337 در محله كردآباد اصفهان به دنيا آمد. در دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران فرماندهي تيپ دوم لشكر 14 امام حسين (ع) را بر عهده داشت و سال 1364 در خط پدافندي عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد.
برشی از کتاب
صداي تپش قلب ها سكوت سنگر را مي شكست. حاج حسين خرازي نگران بود. نگران نيروهايش. نگران فرمانده هایش. نگران خرمشهر. صداي بيسيم بلند شد. - حسين حسين حسين، موحد - موحد به گوشم. - حسين آقا دستمون تو آبه. - كدوم آب؟ - اروند. - همان موضع را حفظ كن علي جون. - يا علي. حاج حسين قرارگاه را گرفت؛ -سلام عليكم، خرازي هستم. موحددوست رسيد كنار اروند. حسين مي خنديد، بچه ها گريه مي كردند. بچه ها ميخنديدند، حسين گريه مي كرد. خرمشهر آزاد شد...مربی (شهید مسعود شعربافچی)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمرواینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند.
این کتاب خاطرات «سردار شهید مسعود شعربافچی» با بیانی ساده و روان و مختصر پرداخته است. در سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) بود. وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت.
برشی از کتاب
کار هر شبش بود. اصرار میکرد به پدر، برای رفتن به جبهه. شب جمعه بود. مثل همیشه بعد از کلی اصرار رفت داخل اتاق، شروع کرد به خواندن دعای کمیل. صدای بلند راز و نیاز و گریههایش فضای خانه را پر کرده بود. آن قدر گریه کردکه همه را به گریه انداخت. انگار دعای کمیل معجزه کرده بود، بالاخره با همین حرف ها وکارهایش بود که اجازۀ پدر را گرفت و راهی شد.مالک اشتر (شهید علی قوچانی)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر و اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند. این کتاب به بیان بخش کوتاهی از زندگی سردار رشید اسلام شهید علی قوچانی میپردازد که در سال 1359 عضو سپاه پاسداران اصفهان شد. فرماندهي گردانها و معاونت لشكر امام حسين (ع) را بر عهده داشت و 24 بهمن سال 1364 در عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد.
برشی از کتاب
محال بود هفته ای تمام شود و از مدرسه تماس نگیرند. در هر تماس هم مدیر میگفت: لطفا پول هم همراهتون بیارید تا هزینهی شیشهای را که شکسته بدهید. این بار که زنگ زده بود مادر پرسید: دوباره شیشه شکسته؟! مدیر هم با خنده جواب داد: نه! تخته سیاه را شکسته آن هم با یک دست.فرمانده (شهید حسین خرازی)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر، اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندک مان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموم مان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند.
این کتاب بر اساس زندگی حاج حسین خرازی است. حاج حسین بهترین تک تیر انداز پادگان بود. دوران سربازی اش در مشهد گذراند. در حین سربازی علوم قرآنی را هم یاد می گرفت و در سال 1360 شد یکی از فرماندهان عملیات فرماندهی کل قوا و در سال 1365 به شهادت رسید.
برشی از کتاب
عملیات فتح المبین یکی از سخت ترین و افتخارآفرین ترین عملیات ها شد. نیروها بعد از پیشروی محاصره شده بودند. ستاد فرماندهی جنگ دستور عقب نشینی داد .حسین اما در پاسخ گفت: ما کسانی نیستیم که مواضع به دست آمده را به قیمت خون شهدا به راحتی تسلیم دشمن کنیم. جان ما که از جان امام حسین(ع) ارزشمندتر نیست. ما می ایستیم حتی اگر شهید شویم ولی سنگرمان را خالی نمی کنیم.ستاره بی نشان (شهید محمود اسدی پور)
مجموعه ستارگان درخشان بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمر و اینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان.خاطرات شهید محمود اسدی پور با بیانی ساده و روان و مختصر پرداخته شده است.
او در سال 1340 به دنیا آمد و در سمت فرماندة گردان یا زهرا در سال 67 در عملیات والفجر 8 در منطقة فاو به شهادت رسید.
برشی از کتاب
یکی از بچه های خبرۀ گردان بود. محمود خیره خیره به او نگاه میکرد و میگفت: از تو انتظار نداشتم، تو دیگه چرا؟ مانده بود چه کار خطایی کرده؟ تازه از بیمارستان مرخص شده بود. چه کار می توانست کرده باشد. بالاخره عزمش را جزم کرد و ازش پرسید: مگه چی شده؟ گفت: رفتی شهر و اومدی گردنبند گردنت کردی؟! تازه فهمید رو دست خورده. درعملیات والفجر 8 بود که ترکش از پشت به گردنش خورده بود. از آن به بعد مجبور بود یک گردنبند طبی دور گردنش ببندد. آخرهم گفت: چرا اومدی؟ میموندی تا بهتر بشی...سه برادر (شهید حاجابراهیم جعفرزاده)
ستارگان درخشان، عنوان مجموعه کتاب هایی است که هر یک بنا دارد خواننده اش را با یکی از سرداران شهید اصفهان مأنوس کند. که البته آنچه بیان می شود شرح بزرگی آن شهدا نیست که شرح بزرگی آنان داستانی است به بلندای یک عمرواینها خاطراتی است کوتاه از زندگی سراسر بندگی شان . آبروی اندکمان را توان ضمانتی اگر باشد و چشمان بی رمغمان را ذوق باریدنی ، این مجموعه را نذر آرامش دل های مسموممان میکنیم مگر از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر شهدا را در خویش زمزمه کند.
شهید حاج علی باقری سال 1339 در شهر اصفهان به دنيا آمد. او در سال 1359 عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. در دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران فرماندهي تيپ 18 الغدير يزد را برعهده داشت و سرانجام در سال 1363 در عمليات بدر به شهادت رسيد.