جلسه دوم
خوشآغازی(نادر ابراهیمی)
استهلال زبانی و بیانی
زبان ابزارِ انتقالِ اطلاع است. زبان، در کُلِ ادبیات، مجموعهیی از واژهها، نشانهها، و جملههای دارای معناست و نخستین و بنیادیترین ابزارِکارِادیب، که در ادبیاتِ داستانی، به صورت یکی از عناصرِپایه نیز درمیآید. داستاننویس باید به ساخت و بافت، آرایش و پیرایش، نویی و کهنگیِ زبانی، و نیز سبکبندیِ زبان، توجهی جدّی داشته باشد. هر نویسندهیی، در هر داستانی، بنا به نیازِ موضوع و ماجرا و زمانِ وقوع حادثه و نیز نوعِ محتوا و حرکت، بتواند زبان ویژهیی را برگزیند یا بسازد. ضرباهنگِ زبان هم ایجادِ خوشآغازی میکند. همچنین تأثیرِ اصوات نیز در ساختِ زبان اهمیت بسیار دارد. امرِ بهکارگیریِ ماهرانهی زبان در خدمتِ موضوع و فضا. اعتبار زبان طنز، تنها به واژههایی که برگزیده میشود نیست، بلکه به بافتِ زبان و رابطهییست که به صراحت بین واژهها برقرار میشود؛ یعنی، طنز، امریست ساختاری- زبانشناختی، بسیار بیش از آنکه موضوعی باشد. بهاینترتیب، هر موضوعی را، حتی جدیترین و تلخترین و دردناکترین موضوعها را، میتوان به طنز کشید؛ و باز هم قید میکنم که طنازیکردن، مسخرگیکردن و مَتَل و مثلهای خندهدار گفتن نیست. البته، طنز، محصولِ طرز نگاه کردن به موضوع است.
استهلال فضایی و حرکتی
فضا، مادّه یا مادّهگونیست که موضوعِ در آن جریان مییابد و شخصیتها در آن زیست میکنند، تا وقایع و حوادث و کلِ ماجرا آنگونه که نویسنده میطلبد و ضرورتِ داستانی هم ایجاب میکند، حسّ و لمس شود. فضا، محیطیست که ماجرا در آن غوطهور است و باکمکِ مکانها، مشاغل، اشیاء و آدمها، ناگهان بِنا میشود. خوشآغازی با توصیفِ مکان- بهخصوص مکانی در طبیعت- آنگونه که کارآمد باشد و لفاظی و زبانبازی و پرگوییِ بیخاصیت و تأثیر نباشد، در عصر ما، یکی از دشوارترین روشهای آغازکردن است. حرکت، عمل یا جریانی که باعث تغییرِ موضع میشود. حرکت، تغییرِ معنیدار، با حالت، و لازمِ عناصر و سازههاست. حرکت، جابهجا شدنهای هدفمندانهای آن دسته از عناصر داستانیست که ظرفیت و تواناییِ جابهجا شدن را دارند. آغاز، حرکتیست از واقعیت بهخیال، از حس بهوَهم، از عین به ذهن. حرکت، اختصاص به آغاز ندارد، بلکه بر سراسرِ فضای قصه حاکم است.
استهلال محتوایی
محتوا، تکیهگاه و انگیزهی اصلیِ جمیعِ عملها و عکسالعملها و جهتدهندهی به مجموعِ حرکتهاست.محتوا، هستهی مرکزی و معنوی اثر است. محتوای هر اثر، تنها عاملِ معناییِ وحدت بخشنده به کل اثر است. نویسندهیی که جرأت میکند و قدرتِ آن را نیز دارد که در آغاز داستان خود، طرحِ محتوا کند- البته نه بهگونهی فریادهای شبه شعاریِ انشاییِ خام اندیشانه – و مخاطب را در احساس و ادراکِ نوع و جنسِ محتوای اثر یاری کند، بدون شک نویسندهییست که از استحکام ِ فکری تردیدناپذیری برخوردار است، و رسیده است به آنجا که بتواند بخشی از محتوا را- که ماده سیالِ در سراسرِ اثر است- همچون یک شاخه گل معطر و نمونهیی از گلزاری که در آن گردش خواهد کرد به مخاطب پیشکش کند.