زیباترین طلوع
نوشته پیش رو قدمی کوچک است در معرفی یکی از قهرمانان گمنام این مرز و بوم که شهادت را انتخاب کرد؛ انسانی که درسالهای دفاع مقدس آرامش،و خانوادهاش را گذاشت و رفـت تا ما با آرامش در کنار خانواده خود زندگی کنیم. آنان بی نام و گمنام و بدون چشم داشتی برای خدا رفتند و بینیازنـد از یادما؛ این ما هستیم که نیازمند یاد شهدا هستیم.
برشی از کتاب
دختــر کوچکــی بــود؛ مــادر آمــد در کنــار دختــرش نشســت و گفــت: »بایــد ازدواج کنــی.« طلعت با نگاه معصومانهاش سکوت کردو سرش را پایین انداخت. مـادر گفـت: فـردا عصـرمراسـم داریـم.دختـرم، اسـماعیل پسـر خوبـی اسـت، اهـل کار و تلاش. دختـر همچنـان سـاکت بـود؛ حیـا در چهـرهاش مـوج مـیزد؛ زیـر لـب لبخنــدی زد. یــازده ســال بیشــتر نداشــت کــه او را بــه عقــد پســر خالــه بیســت و دو ســالهاش درآوردنــد و اســماعیل بــه دنبــال کار بــه اهــواز رفــت؛ بعــد از دو سـال هـم در یکـی از اتاقهـای کوچـک خانهشـان زندگـی مشـترک را آغـاز کردنـد...روزی که آمدی
مدتی بود که قصد داشتم زندگینامۀ شهید علی اکبر صابری را به تحریر در آورم، ولی نمیدانستم از کجا شروع کنم. به سراغ همرزمانش بروم بهتر است یاشخصیتش را از زبان خانواده اش بازگو کنم. هر چند با همه باید مصاحبه میشد، ولی نمیدانستم بهتر است تمرکز کار بر روی کدام جنبه از زندگی ایشان قرار گیرد؛ کمی گذشت و من با همسر ایشان آشنا شدم. تصمیم گرفتم کار را با خاطرات ایشان شروع کنم.
می نویسم تا خودم فراموش نکنم که اگر امروز با عزت قدم بر میدارم حاصل خون جوانان این مرز و بوم و استقامت خانواده های آنها است. استقامتی که راحت نیست؛ سختی دارد، هجران دارد، یک عمر تنهایی دارد.... می نویسم تا یاد بگیرم پاسداری یعنی این؛ یعنی مردی جلوی دشمن می ایستد و زنی هجران این ایستادگی را تحمل میکند.
برشی از کتاب
آن روز برای من و علی اکبر یکی از بهترین روزهای زندگیمان بود. در پوست خود نمی گنجیدیم. زندگی برایمان خیلی قشنگ تر از قبل شده بود. شور وجود فرزندی که دو ماه بود پا به زندگی مشترکمان گذاشته بود هر دویمان را غرق در شادی و نشاط کرده بود. من بیشتر برای علی اکبر خوشحال بودم. می دانستم چه قدر بچه دوست دارد. میدانستم که حرف های گاه و بیگاه این و آن اذیتش می کند. می دانستم بعضی ها توی روی خودش گفته بودند دیگر فاتحه ی بچه دار شدن را بخوان. تو دیگر بچه دار نمیشوی. از اینکه علی اکبر پدر شده بود و بالاخره به آرزوی خودش رسیده بود بسیار خوشحال بودم و خوشحال تر برای اینکه خداوند به من افتخار مادری فرزندش را نصیب کرده بود. بعضی از روزها، ساعت ها کنار هم می نشستیم و از فرزندمان حرف میزدیم. ذوقش را میکردیم، قربان قد و بالای نداشتهاش میرفتیم و برای آیندهاش برنامه ریزی می کردیم.روایت راویان
این کتاب در مورد هشت سال دفاع مقدس ،جنگ های تحمیلی، بمباران و موشک باران های عراق علیه ایران اسلامی، درباره عملیات های شامل عملیات رمضان، بیت المقدس، ثامن الائمه، فتح المبین و ...
و قطعنامه 598 امده است. در صورتی که تمایل دارین در حوزۀ روایت دفاع مقدس فعالیت کنید؛ کتاب روایت راویان میتواند کمک بسیار خوبی برای شناخت عملیاتهای مهم باشد.