شمع صراط (خاطراتی از شهید سید محسن صفوی)
این کتاب در مورد زندگي و خاطرات شهيد سید محسن صفوي است.
برشی از کتاب
عصر روز عاشورا، عكس حضرت امام را جلو ماشين گذاشتند. با برادرشان آقا سلمان رفتند، چهار باغ عباسي. شب خيلي دير كردند چند ساعتي بود كه حكومت نظامي شروع شده بود و آنها نيامده بودند. ساعت 10/5شب، برادرشان آمدند و گفتند: آقا محسن يا شهيد شده يا دستگير. من اصلاً حرفي نزدم. شهيد زهره بنيانيان آمد جلو. سؤال كرد: جدي مي گوييد!؟ آقا سلمان كه متأثر شده بود، گفت: جان خودم. زهره پس از نگاهي طولاني به من، از آقا سلمان پرسيد. مگر شما با هم نبوديد؟ آقا سلمان زير ضربات سؤال و نگاه ما جا به جا شد و گفت: نزديك ميدان انقلاب، جلو ماشين ها را ميگرفتند و راننده و سرنشين آن را همراه خودشان مي بردند و در صورت ممانعت همان جا به طرفش تيراندازي ميكردند. ما هر دو فرار كرديم. صداي شليك چند تير را شنيدم، اما صداي آقا محسن را نشنيدم. همه جا را جستجو كردم، اما هيچ اثري نيافتم...شکلات داغ برای دختران
كتاب شكلات برای دختران برای اولین بار با نگرشی جدید، نیاز دختران را پیرامون مسایل روحی و جسمی بررسی كرده و هر آنچه آنان از سن دوازده سالگی تا هجده سالگی به آن نیاز دارند با زبانی ساده و غالبا در قالب داستان و نمونه هایی واقعی می آموزد. مسائلی چون بلوغ، خودشناسی، هویت، عزت نفس، زیبا شناسی، مهارتهای زندگی و شكوفایی استعدادها، دوستیابی های خاص این دوران، نكات مختصر و مفید و كاربردی در مواجه با مسایل روز كه هر دختری نیاز به شنیدن آن دارد مطرح شده است.
هدف اصلی از نگارش این كتاب تشریح مسائل و مشكلاتی ست كه ممكن است دختران نوجوان در قالب موضوعی چالش برانگیز با آن مواجه شده و نیاز به راهنمایی داشته باشند. لذا ارایه ی راهكارهایی مفید برای آن ها ضروری ست. راهكارهایی كه بارها تجربه شده اند. یكی دیگر از اهداف مولف توجه به مشكلات اكثر والدین در مواجه با دختران نوجوان خود، به ویژه در این مقطع سنی كه به شكل یك معضل اساسی نمود پیدا میكند نصیحت پذیری كم آن هاست. گویا نوجوان خود مایل به كشف همه چیز است و از شنیدنهای مكرر خسته و ملول می شود. ره آورد این كتاب حرف دل بسیاری از والدین است كه نیاز به توصیه های مكرر را تبدیل به آموختنی غیر مستقیم و شیرین میكند. در این تالیف سعی شده است با پرداختن به نیازهای نوجوانان و ایجاد فضایی امن و راحت و گشودن دریچهای اختصاصی برای دختران، پذیرش مطالب را راحتتر و شیرینتر نماید.
برشی از کتاب
اگر شما درتصمیمگیری ها ناتوان هستید و به دیگران وابستهاید و بدون تایید دیگران نظری ندارید و همه چیز را آن طور که پیرامون شماست و از دیگران میبینید و میشنوید، از دیدگاه مارسیا، هویتی زودرسی دارید. در هویت زودرس، فرد به تصویری زود هنگام از خودشان میرسد. تغییر خاصی را درآینده پیش بینی نمیکند و همه چیز را همانطور که هست تقریبا میپذیرد. رفتاراین افراد حالت تدافعی دارد، قدرت طلبند و از استرس بسیار کمی برخوردارند، آرزوهای غیرواقعی دارند. منظم هستند. ارتباط خوبی با والدین دارند...سه تایم پنج دقیقه ای
نام کتاب به مسابقات کشتیای که در سه تایم پنج دقیقه ای برگزار میشده اشاره میکند. نویسنده این کتاب زندگی شهید عباس حسن پورمقدم را در سه قسمت از زبان راوی های متفاوت بیان میکند.
خانم مهری السادات معرک نژاد در مورد کتاب اینگونه توضیح می دهند:
شهید عباس حسن پورمقدم یکی از شهدایی است که نوجوانی و جوانی پرشوری داشته و مانند بسیاری از همرزمانش در مبارزات قبل انقلاب شرکت می کرده. ایشان به ورزش کشتی علاقه زیادی داشته و توانسته مقام هایی را در مسابقات کسب کند.
در دوران دبیرستان با دوستانی که بعدا تعدادی از آن ها در جنگ تحمیلی شهید شدند یک گروه ویژه بحث های اعتقادی و مبارزاتی با عنوان خون برشمشیر تشکیل می دهد. اوج فعالیت ایشان در دوران دفاع مقدس است، از روزهایی که ایشان با رشادت، هوش و ذکاوت خود به گونه متفاوت گذرانده و در آخر به درجه شهادت نائل شد.
برشی از کتاب
هیچکس دیگری پایین نبود. عباس منقل اسفند را از حاج خانمی تقریبا که دم در ایستاده بود گرفت و آمد وسط مینی بوس. فوت محمکی کرد بین زغال ها و دود اسفند را از هر دو طرف فرستاد. سرفة همه در آمد. - این دود رو دادم اول کاری بخورین که بدونین اینجایی که داریم میریم قراره فقط دود بخوریم. درسته که اول میریم تهران اما بعدش جنگه. هر کس فکر میکنه داریم میریم گشت و گذار یا دلش برای ننه اش تنگ میشه یا قاقالی لی میخواد، همین جا پیاده شه. محسن از اول مینی بوس صلواتی چاق کرد و همه برای ابراز آمادگی صلوات گوش کرکنی فرستادند. عباس منقل را پس حاج خانم داد و دوباره ایستاد وسط ميني بوس. نه، پس معلومه آموزش های این چند وقت بی فایده نبوده. محسن از آن جلو دوباره صلوات چاق کرد. حسن که هنوز سرفه میکرد بلند شد و گفت: اگه میخواین تا خود آبادان دیگه صلوات نفرسین، بلند صلوات. عباس اشاره ای به راننده کرد و ماشین راه افتاد. دستش را گرفت لبة یکی از صندلیها تا محکم تر بایستد. اگه میخواین تا آبادان صلوات نفرسین محسن و حسن رو بندازین پایین. دوباره همه صلوات فرستادند...سفرنامه عشق(ویژۀ راهیان نور و آشنایی با حماسه دفاع مقدس)
این کتاب ویژه راهیان نور و اشنایی با حماسه دفاع مقدس است که در مورد تحلیل تهاجم دشمن و دفاع مقدس ملت ایران و اشنایی با مناطق عملیاتی و زیبایی های دفاع مقدس است.
برشی از کتاب
آمریــکا با فروپاشــی رژیــم پهلوی بــرای پرکــردن خلأ حاصل شده، بهدنبال تبدیل صدام به ژاندارم منطقه بود .ریچــارد نیکســون، رئیــس جمهــور پیشــین آمریــکا در ایــن خصوص میگوید: «تنهــا ســؤالی کــه برای همــگان مطرح اســت، این اســت که کــدام کشــور میتواند جانشــین ایران بشــود؟... دولــت تندروی عــراق در حــال حاضر قویتریــن نیــروی نظامی خلیج فــارس به شمار میرود... برای ایالات متحده آمریکا دلایل کافی و منطقی زیادی دربارۀ بهبود روابط با کشور عراق موجود است.» صلاح عمرالعلی، نماینده وقت حزب بعث عراق درســازمان ملل میگوید: «صدام از همان ابتدای پیروزی انقلاب اســلامی ایران بهدنبال جنگ با این کشور و نابودی ایران بود.» و صدام در فروردین ماه ۱۳۵۹میگوید: «ا کنون موقع آن نیســت که من دست روی دســت بگذارم وشــاهد و ناظر انقلاب ایران باشــم. اینک موقع آن رسیده است که از وضع آشــفته ایران تضعیف شــده حدا کثر بهــره برداری را بکنم و با یک حمله کار ایران را بسازم» از سوی دیگر طه یاسین رمضان، معاون نخست وزیر عراق به روزنامه الثوره در ژانویه(۱۹۸۲دی)1360میگوید: «این جنگ به خاطره عهدنامه ۱۹۷۵م و یا چند صد کیلومترخــاک و نصف ارونــدرود نیســت. این جنگ به خاطر ســرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران است» همچنین ســفیر ســابق آمریکا در عربســتان، طی مقالهای در مجله نیوزویک در سال1361ش مینویسد: «عراق میخواســت با هجوم به ســرزمینهای ایران، شــاهد سقوط جمهوری اسلامی ایران باشد» ...سردار صادق
سردار صادق زندگی نامه شهید سید اکبر صادقی است. او در سال 1357دیپلم گرفت؛ همان سال بود که به سربازی رفت. انقلاب که شد چند نفر دیگر سپاه خوانسار را تشکیل دادند.
برشی از کتاب
اسلحه را از دستم گرفت و به دیوار تکیه اش داد. گفتم: «بدون اسلحه که نمی شه». راه افتاد بهطرف در و جواب داد: «چرا نمی شه؟ اسلحه خودش یه عامل محرکه.» گفتم: «یعنی چی عمو؟ خطرناک». ایستاد، نگاهم کرد و گفت: «اگه مسلح نباشیم زودتر تسلیم می شوند. حرف مون رو بهتر قبول می کنند. می فهمند نیت بدی نداریم» حرفش به نظرم منطقی آمد.خبر داشتم همه مأموریت هایش را بدون سلاح می رود و مؤثر هم بوده است. یکی از بچه ها برایم گفته بود که اصلاً نگاه عمو با خیلی های دیگر فرق دارد. می گفت همیشه به ما سفارش می کند هوای اعضای رده پایین گروهک ها را داشته باشیم. آن ها ساده اند و ردهبالاییها گولشان می زنند. راه افتادم دنبالش. چند دقیقه پیش، خانمی تماس گرفته و گفته بود شوهرش هر شب اراذل و اوباش محل را توی خانه جمع می کند و با هم بساط تریاک و عربده کشی راه می اندازند. گفته بود دیگر خسته شده ام، به دادم برسید...سرباز گمنام روح الله
مجموعه خاطرات و زندگی شهید روحانی علی تردست است. که در سال 1348 در روستای رود آباد متولد شد و در عملیات والفجر10 در منطقه غرب کشور در سال 1366 به شهادت رسید.
برشی از کتاب
شــهید علــی تردســت جــوان فعالــی بــود کــه خدمــات بســیاری را از خــود بــه یــادگار گذاشــته اســت کــه بــه گوشــهای از آنهــا اشــاره میشــود: • تأســیس کتابخانــه دولتــی در ســال ( 1361از طــرف جهــاد) وفراهم کــردن امــکان مطالعــه بــرای نوجوانــان و جوانــان • آمـوزش نهضـت سـوادآموزی در روسـتای رودآبــاد و روسـتاهایاطـراف . • برپایی مراسـمهای مذهبی، دعا و مناجات در منازل شهدا • تأسـیس کتابخانه عمومی در سال 1365در روستای رودآباد. • برگـزاری کلاسهای قرآن و احکام . • مدیریـت و برنامهریـزی بـرای تأسـیس و سـاخت حسـینه روسـتای رودآبـاد. • مسـئول انجمـن اسـلامی مـدارس پادنـای سـفلی، شـهید صدوقـی روسـتای سـیور و رودآبـاد. • مدیریت در سـاخت شعبه نفت تعاونی در روستای رودآباد. • جمــع آوری کمک هــای مردمــی بــه جبهه هــای جنــگ در روســتاها. • حضور مسـتمر در جبهههای جنگ بهعنوان مبلغ بسـیجی .زیرزمین
روایتی از جنگ بر روی سقف خانه ها
ثبت جنگ، ضرورت تاریخ است؛ تاریخِ ظلمی که سالیانی بر این کشور گذشت و حالا که خوب مینگریم، نگذشته است.
بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ میگذشت؛ ولی حتی آمار درستی از تعداد تهاجمات هوایی به شهر اصفهان موجود نبود. حدود ۱۸۰ پرونده شهید، تعدادی عکس و تعدادی سند آتش نشانی، این همۀ منابعی بود که در شروع کار بمباران اصفهان در اختیار داشتیم؛ ضمن آنکه گاهی همین، اسناد گمراه کننده و نادرست بودند و لازم بود تک تک منابع بررسی و اسناد و خاطرات با هم تطبیق داده شود تا نقص و خطاهای گزارش شده کشف و لحاظ گردد. در واقع ما به یک پژوهش دقیق نیاز داشتیم و برای یک پژوهش خوب قبل از هرچیز منبع اطلاعات مهم است.
تهاجم دشمن از فرمان یک دیوانه شروع شد و ساعتی بعد صدای مهیب انفجاری...
برشی از کتاب
دوسه روز قبل، طیبه از مدرسه آمد و گفت مادر، توی مدرسه برای کمک به جبهه وسیله جمع میکنند، می شود برای من هم کمی چیز بخرید، ببرم مدرسه؟ خریدم. به خانه که آمدم، چشمم به پلاستیک های وسایل افتاد. هنوز نبرده بود مدرسه. نتوانستم خودم را کنترل کنم. بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن. باورم نمیشد که دخترم شهید شده است. دوست داشت برای عید، قرمز بپوشد. کفش و لباس قرمز. میگفتیم این رنگ برای تو زشت است. آن موقع عقاید خاصی داشتیم. مثل الان نبود که هرکسی هر رنگی بخواهد بپوشد. می گفتیم قرمز نه. یک رنگ دیگر. میگفت مگر خون شهدا قرمز نیست، تو از خون شهدا بدت می آید؟ من دوست دارم کفشم مثل خون شهدا قرمز باشد. تو دوست نداری مادرم. وقتی می بردنش بیمارستان سر تا پایش از خونش قرمز بود.زیر درخت کنار
این كتاب خاطرات خود نوشت آقاي سید علی بني لوحي از دوران جنگ است.