قله های قلعه سفید
زندگی نامه و خاطرات آزادگان و ایثارگران است که درمورد علما و شهدای قلعه سفید و خاطراتشون گفته شده است. قلعه سفید، شهری در پنج کیلومتری شرق شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان است. این شهر در قدیم به نام احمدآباد شناخته میشد. هسته مرکزی آن مسجد، حمام و قلعه بوده و در اواخر دوره صفویه با حصار خشتی و تزئینات گچی سفید رنگ ساخته شده است. به همین دلیل به مرور زمان قلعه سفید نام گرفته است. شغل اهالی شهر قلعه سفید بیشتر کشاورزی و دامداری است. این شهر یکی از قطبهای تولیدکننده محصولات باغی مانند زردآلو، گیلاس، هلو و... و همچنین صیفی جات مرغوب استان اصفهان است. زهد و تقوا و دینداری اهالی این روستا از قدیم زبان زد خاص و عام بوده است و در تمامی صحنه های انقلاب اسلامی از بدو پیروزی و دفاع مقدس تاکنون از پیشگامان بوده اند. رادمردان این روستا عمدتاَ در دوران دفاع مقدس از طریق لشکر زرهی هشت نجف اشرف که از لشکرهای خط شکن و نامی با فرماندهی شهید والا مقام حاج احمد کاظمی بوده است به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شدند.
ققنوسی که من دیدم (شرح زندگانی امیر سرلشکر محمدمهدی عموشاهی)
مجموعه کتابهای «راست قامتان،» روایت زندگانی سرداران شهید شهرستان خمینیشهر، یاد یاران و خاطره خوبان و ستارگان این سرزمین است که از سرچشمه پر فیض کربلا سیراب شدند و قیام سید و سالار شهیدان را چراغ راه خویش ساختند و چون مقتدای خویش حسین بن علی علیه السلام جاودانه شدند. از بارزترین ویژگی های مردم این شهر، علاقمندی آنها به انقلاب اسلامی است که در زمان جنگ تحمیلی با تقدیم تعداد 2300 شهید و 2583 نفر جانباز و آزاده، آن را به اثبات رسانده اند. باوجود سعی و تـلاش فراوان هنوز جامعه ایثارگران شهرستان خمینی شهر به طور کامل به مردم معرفی نشده اند. از سال 1380 که مقیم خمینی شهر شدم، خیلی دلم میخواست در رابطه با تاریخ این شهر و یا خاطرات رزمندگان، آزادگان، جانبازان و یا سرگذشت شهدای جنگ تحمیلی، مطلب یا کتابی بنویسم. یکی دو بار هم قدم پیش گذاشتم که متأسفانه نه مشوقی یافتم نه کسی که بتواند بخشی از سرمایه گذاری را بپذیرد.
ققنوسی که من دیدم، دهمین کتاب از مجموعه راست قامتان، مجموعهای از زندگی نامه و خاطرات خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان سرلشکر شهید حاج محمد مهدی عمو شاهی، ازجمله فعالیت های ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضویت در انجمن اسلامی بود. با انجام اینگونه فعالیت ها، برای ایجاد امنیت و آرامش مردم منطقه خود، شب ها با به دست گرفتن اسلحه، به پاسداری از آرمان های انقلاب اسلامی مشغول شد.
فرشتهها بیدارند (خاطرات زندگی سردار شهید حسن سرباز)
حسن سرباز یکی از دلاور مردان ایران زمین است. حسن سرباز در سال 1338 در نجف آباد به دنیا آمد، پیکار و مبارزه با طاغوت شد. از همان زمان عشق و علاقه عجیبی به رهبر در سال ،1357 وارد و مقتدای خود، امام خمینی داشت. در اسفند ماه سال 1362 پس از رشادت های فراوان، در عملیات خیبر،گلوله به پیشانی اش اصابت کرد و به شهادت رسید.
فرزند خورشید (زندگی سردار شهید غلامرضا صالحی)
فرزند خورشيد هفتمين كتاب از مجموعه طوبي است كه به قلم برادر بزرگوار عباس اسماعيلي نگاشته شده و روايت مستندي از زندگي با عزت سردار رشيد اسلام، شهيد غلامرضا صالحي را بيان ميكند. اين كتاب گوشه اي از تلاش و مجاهدت هاي بي شمار اين ستارۀ خاك و افلاك را با بهره گيري از خاطرات خانواده و ياران همرزمش در قالب متني مستند داستاني در اختيار خوانندگان قرار ميدهد.
برشی از کتاب
غلامحسين و دايی صادق به لباس های غلامرضا نگاه ميكردند و ميخنديدند. غلامرضا با سر تراشيده شده با لباس عادی و يك كلاه كارگری كه سرش گذاشته بود، كنار دروازه ايستاده بود. اتوبوسها مملو از مسافر عبور ميكردند و صدای دايی صادق و غلامحسين كه دائم فرياد ميزدند: «اصفهان - اصفهان»... در هوا پراكنده می شد. يك ماشين دژبان از مقابل آنها عبور كرد. تعدادی سرباز با ديدن ماشين دژبانی در لابهلای جمعيت گم شدند. غلامرضا خودش را خونسرد نشان داد. دژبانها يك سرباز لباس شخصی را گرفتند. سرباز تقلا ميكرد تا از دست دژبان خلاص شود. يكی از دژبان ها پاچه شلوار سرباز فراری را بالا زد. جای گتر روی پای سرباز ديده ميشد. او را سوار ماشين كردند و با خود بردند. ترس دستگيری غلامرضا، تمام وجود دايی صادق را گرفته بود...فراق در فراق (روایتی از بازتاب ارتحال امام خمینی (ره) در اسارتگاه های عراق)
بدون ترديد استقامت آزادگان در دوران اسارتشان مرهون عشق و علاقهي آنان به حضرت امام خميني(ره) بود، امام عزيزي که راه و رسم عشق ورزيدن به ائمه معصومين علیهم السلام را به ملت شريف ايران و رزمندگان دفاع مقدس آموخت.
که در مقدمهي این کتاب خاطرات تلخ و شيرين اسارت تحت عنوان بهانه جويان نيز اشاره شده است از آنجا که تنها اسناد و منابع براي نقل وقايع اردوگاه هاي اسراي ايراني در عراق خود آزادگان ميباشند و هيچ گونه فيلم و يا عکس که بيان کننده ماجراهاي پر فراز و نشيب اسارت باشد در دست نيست و فقط به خاطرات شفاهي و کتبي و نامه هاي عزيزان آزاده مي توان استناد نمود، با گذشت بيش از دو دهه از آزادي آزادگان و شهادت و فوت تعداد قابل توجهي از آزادگان عزيز این کتاب تدوين شد.
عید پاییز
كتابی كه در پیش رو دارید روایت سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی از نگاه همسرشان خانم جمیله رحیمی است. بانویی كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسۀ شیرزنان سرزمین پهناور كشورمان است ُمهر ایثار و استقامت زد. باشد كه جرعهای از جوهرۀ این ازخودگذشتگی بر صفحۀ قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.
برشی از کتاب
مردم ده، باصفا بودند و صمیمی؛ بهصمیمیت شاخههای درهم پیچیدۀ باغهایشان و به زلالی آب چشمهای كه به روستا جاری بود .روابط پاک و بیریایی داشتند. مثلا اگر امسال یكی محصولی میكاشت، دیگران نمیكاشتند و از محصول او استفاده میكردند. در عوض او هم از سایر محصولات آنها استفاده میكرد. گاهی پیش میآمد كه میدیدی صاحب باغ در ایوان مشغول كاری است درحالی كه همسایهها بدون اجازۀ او از درختان میوه میچینند. حلال و حرام میكردند؛ اما این چیزها برایشان مهم نبود و حل شده بود. حتی از این موضوع ابراز خوشحالی میكردند. مادرم همیشه سرگذر میایستاد و به دانشآموزانی كه از روستای محمدیه به خیرآباد میرفتند تا در كلاسهای قرآن شركت كنند، ازسیب هایگلاب مان میداد و آنها را مشتاقانه بدرقه میكرد...عزیز آقا
عزیز آقا برگرفته از زندگی وخاطرات سردار شهید عزیزالله بابایی اولین فرمانده واحد اطلاعات و عملیات لشکر امام حسین (ع) است.برشی از کتابشهید عزیزالله بابایی از ابتدای حضور در جبهه، داوطلب فعالیت در تیم های گشت و شناسایی بود. در عملیات ثامن الائمه(ع) مسئولیت های محوله را با موفقیت انجام داد و عملکرد موفق وی سبب شد که در واحد اطلاعات و عملیات به خدمت گرفته شود و حتی برای استفاده از تجربیات اطلاعاتی و عملیاتی، او را به لشکر کربلا نیز مأمور کنند.
به دنبال پیروزی عملیات ثامن الائمه(ع) و شکسته شدن حصر آبادان، عزیزالله بابایی به همراه دو همرزم خود به نام های محمد سنایی و محمدرضا شفیعی به جبهه دارخوین رفت و معاون اطلاعات و عملیات خط دارخوین شد و خود در تمام شناسایی ها شرکت کرد.