شاهد معبرها (روایتی از خاطرات مرتضی علیجانی از فرماندهان واحد تخریب لشکر امام حسین(ع))
روایتی از خاطرات مرتضی علیجانی یکی از فرماندهان واحد تخریب است.
این کتاب در پنج فصل است به شرح ذیل است؛ دوران کودکی،دوران انقلاب و اعزام به سیستان و بلوچستان،اعزام به منطقه جنوب غرب و....
برشی از کتاب
مين کپسولی، مين ضد نفر است. حدود بيست سانت طول و قطری حدود 8الی 9سانت دارد و شبيه يك کپسول گاز خانگی است. جنس آن چدنی است. ده بيست سانت از زمين بالا میآيد و منفجر میشود و به صورت ترکشی عمل میکند. مين کمپرسی هفت هشت سانت ضخامت دارد و از نوع مينهای فشاری است. کنارش يك چاشنی و لاستيکی روی سرش است که وقتی رويش فشار میآيد، عمل میکند. مینی که هنوز مسلح نشده، يك ضامن دارد. وقتی خواستند مسلحش کنند، ضامنش را میکشند. مثل ضامن نارنجك هر لحظه آماده انفجار است. وقتی تخريبچی میرود بالای سر مين، قبل از اينکه دست به جايی بگذارد، مثل حالت يك پين، ضامن را به مين وارد میکند. بعد مين را خنثی میکند و دوباره ضامن را برای مين بعدی در میآورد...سید بلبلی (یادگار غواصان شهید)
سید علی موسوی که در میان میدان جنگ به سید بلبلی معروف شده بود. سوت بلبلی اش در برهه هایی از عملیات والفجر8 توانسته بود گردانی را از گرفتاری نجات دهد. این کتاب روایت خاطرات سید علی موسوی است.
برشی از کتاب
صبح که شد با سر و صدای مادر که تلاش میکرد مرتضی را از خواب بیدار کند، از رختخواب بیرون آمدم. صبحانه را خوردم و لباسی که از گشادی و بلندی معلوم نبود مال کی بود، پوشیدم. مادر دستمال مدرسه را دستم داد و قربان صدقه ام رفت. - ننه اگه حرف آقا مدیرو گوش ِبدی و دِرسد و خب بخونی، ملا میشی، آقاچی میشی.سید عاشورایی
قلمی بردست گرفتم تا شاید از تاریخ پرافتخار و ماندگار شهید روحانی حجت اسلام مهدوی قلمی بزنم؛اماهرچه پیش ترمیرفتم، عمق وجودش مرا مجذوب خود میساخت وگاه مرا ازنوشتن بازمیداشت. وقتی پای مصاحبه و روایتگری دوستان و همرزمانش مینشستیم، او را سیدی علمدار، پهلوانی نامدار، جانفدایی برای امام میدانستند. اگر کسی با او دیداری داشته است، ایشان را مرد میدان مبارزه مییافت.
برشی از کتاب
در یکی از خانههای محل، او و دوستانش مانند نصرتالله ابراهیمی، حسن حیدری و عبدالرضا جعفری، با به راه انداختن گروه تئاتر به فعالیتی فرهنگی اقدام كرده بودند. موضوع تئاتر و نمایش آنها مبارزه با ظالم(كدخدای محل و ارباب) بود. روزی عزتالله ابراهیمی صاحب خانه نفس نفس زناناز راه رسید و گفت: «امنیتی ها آمدند» به دستور سیدحسین، بازیگران به سرعت لباس خود را تعویضكردند و شرایط را تغییردادند. بخشدار محل به اتفاق تعدادی از مأمورین ژاندارمری در آن محل حاضر شدند. به درخواست بخشدار، سید حسین شروع به توضیح درباره موضوع آن تئاتر كرد: «كدخدایی از طرف دولت بر مردم و به خصوصكشاورزها ظلم و ستم میكند؛ شهر هم عالمی دارد و كشاورزهایی كه به دنبال این عالم شهر با ظلم و ستم كدخدا مقابله میكنند» بخشدار به آنان هشدار داد كه مبادا این نمایش برای آنها ایجاد دردسر نماید...سه روایت از خیبر
این کتاب برگرفته از خاطرات منتشر نشده فرماندهان آزاده است.
سه روايـــت از خيبر قطعهاي از درياي بيكران شجاعت ها، مظلوميت ها و حماسه آفريني هاي رزمندگان و همسنگران سردار رشيد اسلام سرلشكر احمد كاظمي است.
برشی از کتاب
پس از بازجویيهاي اولیه، ما را به طرف بغداد حركت دادند. در طول مسیر دستها و چشمهایمان را بسته بودند. حدود ساعت نه شب بود كه به بغداد رسیدیم. ما را به استخبارات عراق بردند و به محض اینكه از ماشینها پیاده شدیم با كابل و لگد و مشت و هر چه در دسترسشان بود، استقبال جانانهاي از ما كردند. همهي ما را به اتاقي بردند كه مثل مرغداري بود. تعداد نفرات به حدي زیاد بود كه همه باید روي پاهاي خود ميایستادیم و جاي نشستن نبود. ما را سه روز در این اتاق، بدون غذا و آب و حتي بدون اجازه رفتن به دستشویي نگه داشتند. جداي از شكنجهها، ماندن در این چنین وضعیتي خود، شكنجه غیر قابل تحملي بـــود. در طـــي این مدت عدهاي از بــچهها را براي بازجـــویي بهاتاقهاي شكنجه ميبردند؛ به آنها شوك الكتریكي وصل ميكردند و به قدري آنها را ميزدند كه بيهوش ميشدند. وقتي مرا به قصد اقرار به اینكه پاسدار هستم به اتاق شكنجه بردند، اصلا از فشار درد، ناي داد زدن نداشتم...سه تایم پنج دقیقه ای
نام کتاب به مسابقات کشتیای که در سه تایم پنج دقیقه ای برگزار میشده اشاره میکند. نویسنده این کتاب زندگی شهید عباس حسن پورمقدم را در سه قسمت از زبان راوی های متفاوت بیان میکند.
خانم مهری السادات معرک نژاد در مورد کتاب اینگونه توضیح می دهند:
شهید عباس حسن پورمقدم یکی از شهدایی است که نوجوانی و جوانی پرشوری داشته و مانند بسیاری از همرزمانش در مبارزات قبل انقلاب شرکت می کرده. ایشان به ورزش کشتی علاقه زیادی داشته و توانسته مقام هایی را در مسابقات کسب کند.
در دوران دبیرستان با دوستانی که بعدا تعدادی از آن ها در جنگ تحمیلی شهید شدند یک گروه ویژه بحث های اعتقادی و مبارزاتی با عنوان خون برشمشیر تشکیل می دهد. اوج فعالیت ایشان در دوران دفاع مقدس است، از روزهایی که ایشان با رشادت، هوش و ذکاوت خود به گونه متفاوت گذرانده و در آخر به درجه شهادت نائل شد.
برشی از کتاب
هیچکس دیگری پایین نبود. عباس منقل اسفند را از حاج خانمی تقریبا که دم در ایستاده بود گرفت و آمد وسط مینی بوس. فوت محمکی کرد بین زغال ها و دود اسفند را از هر دو طرف فرستاد. سرفة همه در آمد. - این دود رو دادم اول کاری بخورین که بدونین اینجایی که داریم میریم قراره فقط دود بخوریم. درسته که اول میریم تهران اما بعدش جنگه. هر کس فکر میکنه داریم میریم گشت و گذار یا دلش برای ننه اش تنگ میشه یا قاقالی لی میخواد، همین جا پیاده شه. محسن از اول مینی بوس صلواتی چاق کرد و همه برای ابراز آمادگی صلوات گوش کرکنی فرستادند. عباس منقل را پس حاج خانم داد و دوباره ایستاد وسط ميني بوس. نه، پس معلومه آموزش های این چند وقت بی فایده نبوده. محسن از آن جلو دوباره صلوات چاق کرد. حسن که هنوز سرفه میکرد بلند شد و گفت: اگه میخواین تا خود آبادان دیگه صلوات نفرسین، بلند صلوات. عباس اشاره ای به راننده کرد و ماشین راه افتاد. دستش را گرفت لبة یکی از صندلیها تا محکم تر بایستد. اگه میخواین تا آبادان صلوات نفرسین محسن و حسن رو بندازین پایین. دوباره همه صلوات فرستادند...سلوک سرخ
سخن از گمنــامانی که علی وار، فضایل پنهانشان، بر برتریهای پیدایـــشان مــیچربد؛ همان گونه که آشکار است، بس دشوار مینماید. اگر چنین نبود که دیگر «فضایل پنهان» معنی نمیداد. باید در سیرت آنان نگریست و کاوش بسیار کرد تا بتوان جرعهای از زلال آن را چشید. این مردان مرد، به کوههای درشت پیکر یخ میمانند که در آبهای جهان، شناور است و بخش بزرگ آن در زیر آب از چشمها، نهان. یکی از این ستارگان، سردار گردان مسایه شهید حجت الاسلام مصطفی ردانیپور بود. عدهای بر آن عقیدهاند که او سرمایة بزرگ جنگ و اندیشمند تدبیرهای اعتقادی و نظامی آن بود و با وجود صغر سن، مدارج کمال و معرفت را به سرعت پیموده بود.کتابی که پیش رو دارید، حاصل کوشش شبانه روزی و دسته جمعی عده ای از یاران و دوستداران شهید است.