ما زنده ایم
برشی از کتاب
میخواهند برای اکبر فیلم تهیه کنند. چند ماه بعد از شهادت علی اکبر روزی مادرم خانه را مرتب کرد و گفت: میخواهند از صدا و سیما بیایند و برای اکبر فیلم بسازند. با تعجب گفتم: مادر با شما تماس گرفتند؟ گفت:نه دیشب خواب اکبر را دیدم بهم گفت که خانه را آماده کن، فردا میخوان بیان فیلم تهیه کنن. چند ساعت بعد خودروی صدا و سیما جلوی در خانه توقف کرد و مادر به استقبال آنها رفت.راوی خواهر شهید شیرودیخاطرات یک دوست
خاطرات یک دوست در عین وفاداری به اصل جلد اول کتاب ظهور و سقوط پهلوی، به زبان ساده و قابل فهم برای نوجوانان و جوان در آمده است. حسین فردوست یکی از برجستهترین و موثرترین چهرههای سیاسی اطلاعاتی رژیم پهلوی است که از دوران کودکی در کنار شاه رشد کرد و در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی نه فقط صمیمیترین دوست او بود، بلکه تنها فردی شد که با شاه و ملکه بر سر یک میز غذا میخورد و محرم اسرار او و رابطههای او بود. حسین فردوست به عنوان چشم و گوش و مغز شاه مسئول مهمترین ارگان اطلاعاتی رژیم پهلوی محسوب میشد. آری او کسی بود که با فکر ریاضی خود اطالاعات رسیده را سازماندهی و خاطرات ژنرال منظم میکرد. در مدت سیزده سال قائم مقامی ساواک، نظاممند نمودن قواعد و چهارچوب های این سازمان مخوف را انجام داد و باعث ساماندهی آن در همه ابعاد از جمله نیروی انسانی، آموزش، برنامهریزی و... گردید.
برشی از کتاب
توسعه بیرویه تهران ثمره سیاستهای مخرب محمدرضا در بهم ریختن بافـت جامعـه بـود و نمونـه بـارزی از مملکـت داری او چنیـن بود کـه تهران_پایتخـت محمدرضـا _ بـه شـهری بـدل شـد کـه بـر دریایـی از آب قـرار دارد، از نظـر هـوا مسـموم و آلـوده اسـت، فاقـد کوچکتریـن امکانـات ایمنـی بـرای سـوانح غیرمترقبـه اسـت، ترافیـک آن سـنگینترین ترافیکهـای دنیاسـت، بینظم ترین و آلوده ترین شهر دنیاست و گردآوری زباله آن بهتنهایی سالیانه هزینه هـای گزافی را تحمیل میکند. محمدرضا شهر 300هزار نفری تهران را به 6 میلیون رساند و رسما میگفت کـه طـرح 12 میلیونـی کردن تهران را دارد، که داشـت. او تصـور میکرد هرچه پایتخـت بزرگتـر و جمعیـت آن بیشـتر باشـد، افتخـاری بـرای او محسـوب میشـود. او در مسـافرتهای خار ج به مقامات میزبان میگفت که قصد دارد جمعیت تهران را به 12میلیون نفر برساند و لابد آن مقامات با تعجب به این حـرف گـوش میکردنـد. این یک اصل اسـت که خراب کردن آسـان و درسـت کـردن آن بسـیار مشـکل اسـت. محمدرضـا بافـت اجتماع ایـران را خراب کرد، یعنی کار آسـان را انجام داد...
آقا علی رویا
ایشان بسیار شوخ و بانشاط و سرزنده بود بسیار شلوغ بود براثر تجربه ای که بدست آورده بود فرماندهی تخریب سپاه سوم فتح را بر دوش او گذاشته بودند تشکیلات آن موقع سپاه شامل 4سپاه بود و هر کدام چند یگان تحت فرماندهی شان بود، با این که فرمانده بود ولی رفتارش بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود با همه بچه های تخریب چی شوخی می کرد و به آنها روحیه میداد و بچه ها بسیار بسیار او را دوست داشتند وقتی در جمعی وارد میشد همه چیز را بهم میریخت و شلوغ میکرد. از جمله کارهایش این بود که خیلی وقتها نصف شب به مقبر بچهها میرسید و میرفت توی اتاق سراغ تخریبچیها و یکی یکی آنها را بیدار میکرد و به آن ها میگفت دادا ساعت چنده دادا ساعت چنده!!! یا میگفت دادا خوابی یا بیداری!
برشی از کتاب
در دوره جوانی میتوانست برای خودش سرمایهداری باشد پدرش چای خانه و رستوران داشت و برادرش هم چلو کبابی. اینکه همه اینها را ول کرده بود و آمده بود جنگ خیلی حرف بود دومین ویژگیاش شجاعتش بود و همین هم باعث شده بود. دست بگذارد روی سخت ترین نقطه جنگ؛ یعنی واحد تخریب. استعداد خوبی هم داشت که به علاوه عشق به شهادت و جانبازی در راه اسلام، شده بود محرکی که او را با سرعتی باورنکردنی به جلو حرکت میداد. اگر خوب به حضورش در جبهه نگاه کنیم، میبینیم که چقدر مسیر تکامل را سریع طی کرد و رسید به جایی که شد فرمانده تخریب سپاه سوم ِ فتح. در مقطعی از جنگ، ما چند سپاه داشتیم: سپاه اول و سپاه دوم و سپاه سوم که همان سپاه فتح و فرمانده قرارگاهش مصطفی ردانیپور بود. رسول سیر صعودیش را آنقدر سریع طی کرده بود که شده بود فرمانده تخریب این سپاه و کنار ردانیپور قرار گرفته بود.