مسافر مهتاب
شما روايت مردي از تبار عاشورا، كه دل در گرو تعهد و ايمان عملياش گذاشت، میخوانید. اين داستان نه تنها زندگي شهيد اصغر جواني است بلكه روايتي از تاريخ جوانان انقلاب است.
کتاب مسافر مهتاب زواياي تاريخ مبارزات مذهبي و سياسي ايران و به ويژه استان اصفهان را بازگو ميکند تا جلوههاي حق و حقيقت عيان شود. به نوعي اين کتاب گوشهاي از تاريخ شهيدان اين خطۀ شهادتخيز است و هر مبارزي که در قيد حيات است، خود را در آن ميبيند.
مسافر زمان
روايتي از زندگي شهيد بزرگوار رحمت الله مصدق كاشاني که سعی در ترسیم گوشه هایی ازحیات پر رنج این بزرگوار دارد.
برشی از کتاب
عصمت سبد چوبي پُر از ظرف را از لب حوض بر داشت و از پلههاي ايوان بالا رفت. به اتاق كه آمد، با صحنهاي غير منتظره رو به رو شد. رحمتالله انگشتش را به ديوار چسبانده بود و فشار ميداد. چند قطره خون از شيار بين انگشتان تا روي مچ دستش سرازير شده بود. عصمت با حيرت و نگراني گفت: _چيشده؟ داري چيكار ميكني؟ ـ هيچي مادر. داشتم لباسمو ميدوختم كه يك دفعه سوزن رفت تو دستم! عصمت به پشت دست خودش زد و گفت: _واي! خدا مرگم بده! آخه بچه اين چه كاريه كه كردي؟ با شتاب به طرف پسرش رفت و خواست كمكش كند. ناگهان با ديدن سوزني كه در بند اول انگشت اشارۀ رحمتالله فرو رفته بود و از كنار ناخنش بيرون زده بود، بر جاي خود ميخكوب شد! رحمتالله بيدرنگ دوباره انگشتش را به ديوار چسباند و فشار داد. بالاخره سوزن پرخون را كف دستش گذاشت و به طرف عصمت گرفت. عصمت ابروهايش را در هم كشيد و با عصبانيت داد زد: _آخه بچهجون مگه تو مادر نداري؟! به خودم ميگفتي تا لباست رو بدوزم! ـ آخه وقتي خودم ميتونم واسه چي شما رو به زحمت بندازم؟...گل واژه حجاب
کتاب گل واژه حجاب یک فرصت ناب برای دختران و نوجوانان است تا از رهگذر قرآن و احادیث، نیم نگاهی گذرا به عفت و حیا داشته باشند. عفت و حیایی که به اشتباه در حجاب ظاهر و پوشش چادر خلاصه شده است و حال آن که مفهومی بس عمیق است که در جزئی ترین رفتارهای انسان نمود دارد...
برشی از کتاب
نباید بگذارند عفت زن که مهمترین عنصر برای شخصیّت زن است، مورد بی اعتنایی قرار بگیرد. عفت در زن وسیله ای برای تعالی و تکریم شخصیّت زن در چشم دیگران، حتی در چشم خود مردان شهوت ران و بی بند و بار است. عفت زن مایه احترام و شخصیّت اوست. این مساله حجاب و محرم و نامحرم و نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم نگه داشته شود. اسلام به مساله عفاف زن اهمیّت میدهد. البته عفاف مخصوص زنان نیست، مردان هم باید عفیف باشند.گاهی فقط سکوت
گاهی فقط سکوت روایت زندگی زنی است كه عشق و درد را با هم تجربه كرده و در انتهایی كه ابتدای جاودانگی و حماسه شیر زنان سرزمینپهناور كشورمان است مُهر ایثار و استقامت زد، باشد كه جرعه ای از جوهره این از خودگذشتگی بر صفحه قلبمان بنشیند و عطر آن وجودمان را آكنده از صفای عشق كند.
برشی از کتاب
عزا گرفته بوديم كه حالا چه كار بايد كرد. ديگر هم نمیشد به خانهی آقا جان برگشت. اصلا كاش از همان اول قبول نكرده بوديم. خانه مان همكه به غير از يک زیرزمين نيمه كاره چيزديگری نداشت. چند وقتی خواب و خوراكم شده بود فكركردن به اینكه چه میشود؟ بعد از نماز دست به دعا بر میداشتيم و میگفتيم:"خدايا ! تو يار بیچارگان هستی، خودت يك راهی را جلوی پای ما بگذار." آخر شب بودكه عباسعلی سراسيمه به خانه آمد. با وجود آرامشخاصیكه در وجودش موج میزد؛ اما هول و ولا درچهرهاش بیداد میكرد. با حواس پرتی در اتاق را نيمه باز رها كرد. مثل اسپند روی آتش بالا و پایین می شد. حرفی نوک زبانش گيركرده بود؛ اما نمیدانست چگونه آن را بیانكند. كنارم روی زمين نشست و گفت: اقدس فردا يدالله برمیگرده. چه قدر زود. مگه قرار نبود هفته ديگه بیاد؟ برنامه اش عوض شده. اگرما مجبور باشيم مدتی در زیرزمين خانه خودمان زندگیكنيم! شما... حرفش را فوری قطع كردم...فرشتهها بیدارند (خاطرات زندگی سردار شهید حسن سرباز)
حسن سرباز یکی از دلاور مردان ایران زمین است. حسن سرباز در سال 1338 در نجف آباد به دنیا آمد، پیکار و مبارزه با طاغوت شد. از همان زمان عشق و علاقه عجیبی به رهبر در سال ،1357 وارد و مقتدای خود، امام خمینی داشت. در اسفند ماه سال 1362 پس از رشادت های فراوان، در عملیات خیبر،گلوله به پیشانی اش اصابت کرد و به شهادت رسید.
فرزند خورشید (زندگی سردار شهید غلامرضا صالحی)
فرزند خورشيد هفتمين كتاب از مجموعه طوبي است كه به قلم برادر بزرگوار عباس اسماعيلي نگاشته شده و روايت مستندي از زندگي با عزت سردار رشيد اسلام، شهيد غلامرضا صالحي را بيان ميكند. اين كتاب گوشه اي از تلاش و مجاهدت هاي بي شمار اين ستارۀ خاك و افلاك را با بهره گيري از خاطرات خانواده و ياران همرزمش در قالب متني مستند داستاني در اختيار خوانندگان قرار ميدهد.
برشی از کتاب
غلامحسين و دايی صادق به لباس های غلامرضا نگاه ميكردند و ميخنديدند. غلامرضا با سر تراشيده شده با لباس عادی و يك كلاه كارگری كه سرش گذاشته بود، كنار دروازه ايستاده بود. اتوبوسها مملو از مسافر عبور ميكردند و صدای دايی صادق و غلامحسين كه دائم فرياد ميزدند: «اصفهان - اصفهان»... در هوا پراكنده می شد. يك ماشين دژبان از مقابل آنها عبور كرد. تعدادی سرباز با ديدن ماشين دژبانی در لابهلای جمعيت گم شدند. غلامرضا خودش را خونسرد نشان داد. دژبانها يك سرباز لباس شخصی را گرفتند. سرباز تقلا ميكرد تا از دست دژبان خلاص شود. يكی از دژبان ها پاچه شلوار سرباز فراری را بالا زد. جای گتر روی پای سرباز ديده ميشد. او را سوار ماشين كردند و با خود بردند. ترس دستگيری غلامرضا، تمام وجود دايی صادق را گرفته بود...صدای خروش (مجموعه خاطرات شهدا و رزمندگان استان اصفهان با موضوع همت مضاعف، کار مضاعف)
مجموعه خاطرات شهدا و رزمندگان استان اصفهان با موضوع همت مضاعف، كار مضاعف است.